۱۳۸۷ دی ۸, یکشنبه

9 دی

در 9 دی ماه سال 1363 دختری با وزنی حدود 6 کیلوگرم پا به عرصه ی وجود گذاشت
تا مایه ی تعجب همگان شود
زمانی عاشق این بود که منشی شود
زمانی دیگر تصمیم گرفت دکتر شود و دردی از جامعه درمان کند
روزی آرزوی فضانورد شدن در سر میپروراند
بزرگ و بزرگ و بزرگتر شد تا به اینجا رسید
اکنون فضا نورد شده است گاهی به لطف دو سیب نعنا* به فضا پرتاب می شود و دقایقی بعد باز میگردد و با تاسف فراوان خود را روی زمین میبیند
و هم اکنون هزارن برنامه برای آینده دارد که نمیداند کدامینشان عملی خواهد شد

دختر مراقب خودت و آرزوهایت باش
پ.ن : تولدم مبارک
*یک طعم از طعم قلیان های میوه ای
اینم کیک که سگ بود



عکس فوق هم هدیه تولد است



بعدا نوشت : از اینکه به کامنت ها دیر جواب دادم شرمنده ام ، بلاگر طبق معمول چند روزی بازی در آورده بود . از لطف و محبت همه ی عزیزانی که تبریک گفتن ممنونم

۱۳۸۷ دی ۴, چهارشنبه

360

اتفاقی دارم توی اینترنت پرسه میزنم فقط برای گذران وقت ، در همین حین و بین کنجکاو میشم که 360 یک فامیل رو دید بزنم ، از این دید زدن چیزی عایدم نمیشه
شروع میکنم به کلیک کردن های بی هدف
کلیک میکنم بر روی دوستانش ، لیست دوستان باز میشه بعد توی عکس ها یک عکس که ل* ب های دو دختر در کنار هم رو نشون میده توجهم را به خودش جلب میکنه
میرم داخل پروفایلش و...
این روند کلیک های بی هدف ادامه پیدا میکند تا اونجا که یادم نمی یاد از کجا به این صفحه رسیدم
باز هم بر روی لیست دوستان یک بنده خدایی کلیک میکنم
یکهو چشمم به یک قیافه ی آشنا میخوره
اول کمی مکث میکنم که این خودشه یا نه
دوباره دقت میکنم و با خودم میگم خدایا این دخترک با این همه رنگ توی صورتش و لباس صکثی اش همون دختر بچه ی زر زروی فلان فامیل دورمونه ؟؟؟؟؟؟
بعد که اسمش را میبینم و صفحه پروفایلش رو ، مطمئن میشم که این همون بچه ی گریه روی دیروزیست
یک فلاش بک به گذشته میزنم
تنها چیزی که یادم میاد اینه که وقتی کودک بود بارها آرزو کردم یا اون خفه شه یا من کر بشم ، که دیگه صدای زر زر هاشو نشنوم برای چندمین بار به عکسش نگاه میکنم تا مطمئن بشم خودشه؟
بی شک خودشه با این همه آرایش و این لباس صکثی
با خودم فکر میکنم من پیر شدم یا اون خیلی زود بزرگ شده ؟؟؟؟
پ.ن : کریسمس مبارک

۱۳۸۷ دی ۱, یکشنبه

یلدای ما


نیت میکنم ، کتاب را باز میکنم حافظ میگوید:
خیال روی تو در هر طریق همره ماست
نسیم موی تو پیوند جان آگه ماست
به رغم مدعیـانی که منع عشق کنن
جمال چهره تو حجت موجه ماست
ببین که سیب زنخدان تو چه میگوید
هزار یوسف مصری فتاده در چه ماست
اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد
گناه بخت پریشان و دست کوته ماست
به حاجب در خلوتسرای خاص بگو
فلان ز گوشه نشینان خاک درگه ماست
بصورت از نظر ما گرچه محجوب است
همیشه در نظر ما خاطر مرفه ماست
اگر به سالی حافظ دری زند بگشای
که سالهاست که مشتاق روی چون مه ماست
پ.ن : اندوهت مباد و شادیهایت به بلندای گیسوان یلدا ، آمدنش بر تو مبارک باد

۱۳۸۷ آذر ۲۸, پنجشنبه

شبی در کوهستان


شبی در مرتفغ ترین و سرد ترین نقطه ی قابل اسکان کوهستانی ایران
پ.ن 1: در مکان فوق ما مثل سگ لرزیدیم ، نفسمان بالا نمی آمد و قلبمان مثل قلب گاو میتپید
پ.ن 2: به مدت یک هفته ارتباطاتم با دنیای مجازی و غیر مجازی قطع شده بود ، با دنیای مجازی به جهت دسترسی نداشتن به اینترنت و با دنیای غیر مجازی به جهت همراه نداشتن موبایل !!
پ.ن 3: از همه ی عزیزانی که در این مدت نگران بنده شدن کمال تشکر را دارم ، مرا به خود امیدوار گردانیدید

۱۳۸۷ آذر ۱۷, یکشنبه

با یک روز تاخیر

دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به مدرک یا جان ز تن درآید

روز دانشجو بر سرکاررفتگان امروز و بیکاران فردا مبارک باد

۱۳۸۷ آذر ۱۲, سه‌شنبه

لاست زده

وقتی میگویند این آمر*یکا جهانخوار است باورتان نمی شود
این لعنتی ها فکر نمیکنند مردم کار و زندگی دارند ؟؟؟ این ها با سریال به خانه ی دشمن نفوذ میکنند
زندگیم چند روزیست کاملا فلج شده است ، درس های فوق به کنار رفته و جایش را مستر لاک عزیز گرفته
کلاس زبان محبوبم که به خاطرش از دیدار با عزیز ترین صرفنظر کردم را هم به تعطیلی کشاندم
فعلا اوایل season 2 هستم و به این حال و روز افتاده ام
روز ها زندگیم را گرفته و شب ها خوابم را ، در خواب هم این موجودات ولم نمیکنند
و از همه ی این ها بدتر خوابیدن شب ها کنار گرزیلا^ روی زمین است ، چون ایشون از the others میترسد
^ گرزیلا : نام مستعار خواهر گرامیمان است
پ.ن : این لاست زدگی به مراتب از دریا زدگی بدتر است ، نمیدانم این تهوع که بر اثر تماشای زیاد تلویزیون است را چه کنم ؟؟

۱۳۸۷ آذر ۷, پنجشنبه

remembering

امروز به لطف دو*لت خدمتگذار از ساعت 9 صبح الی 3 بعد از ظهر آب نداشتیم (یعنی آب منزلمان قطع بود) از 3 تا 4:30 بهمان استراحت دادند و از 4:30 الی 8 هم برقمان قطع شد
خلاصه که خیلی خوش گذشت
موجبات remembering را برای ما فراهم کردند تا هرچه فحش از کودکی تا امروز فرا گرفته بودیم دوباره به خاطر بیاوریم و توشه ی آخرتشان کنیم
فقط مانده ام تو این سرما این قطعی ها برای چیست؟ قصد صرفه جوییست ؟ ما که در جواب ماندیم باشد که شما تفکر کنید

پ.ن 1: باید تو رو پیدا کنم شاید هنوزم دیر نیست ،،،، وقتی به من فکر میکنی حس میکنم از راه دور
پ.ن 2: پ.ن 1 مخاطب خاص دارد به خودتان زحمت ندهید تا ربطش را به موضوع کشف کنید :D

۱۳۸۷ آذر ۳, یکشنبه

آپ فراوان

ما به شدت در یک جاییمان عروسی برگزار میشود وقتی که از اول صبح به خودمان سختی داده و با باز شدن چشمانمان به اینترنت وصل نمیشویم
و وقتی می آییم میبینیم که
همونید بانو و محسن خان کرگدن و محسن خان منو خودم و نونوش خانم و آقای در همین حوالی آپ کرده اند . چه روزی بشود امروز
پ.ن : ویولت جان و باغ بی برگی هم به لیست بالا اضافه شدند

۱۳۸۷ آبان ۲۷, دوشنبه

ای روزگار

ندانسته های بسیاری در دایره چرخان روزگار می چرخد و تو نمی دانی .......
تو نمی دانی این روزگار_ کج مدار_ ناسازگار فردا روز برایت چه در چنته دارد
تو نمی دانی می تواند با یک حرکت طومارت به هم پیچد
پ.ن : ای روزگار با من نبودی سازگار (جمله از مادربزگم است و حق کپی رایت دارد)

۱۳۸۷ آبان ۲۵, شنبه

تو فکر یه سقفم!

بلاگر همه ی بلاگر نشینان را جواب کرده و حکم تخلیه امان هم برایمان گرفته است
میگویند قرار است اینجا را خراب کند و جایش یک آسمان خراش بسازد
تا اینجاش هم ما چشم سفیدی کرده و به روی خودمان نیاورده ایم
خلاصه اینکه دنبال مکان جدید با همه ی امکانات بلاگری میگردیم بلکه از این آزار و اذیت های بلاگر خلاص شویم
اگر در این مدت به قول نونوش خانمی بی ادب بودیم به بزرگی خودتان ببخشید
و هرچه فریاد دارید بر سر آمریکا بکشید
و از آن مهمتر بر سر گوگل که نه سر پیاز است و نه ته پیاز در وبلاگمان را بروی مبارکمان بسته است
اگر مکان خوب سراغ دارین خبرمان کنید و اگر هم خودمان اجاره نشین جایی شدیم حتما آدرس را عرض خواهیم کرد خدمتتان
پ.ن : هیچی دیگر عرضی نیست

پ.ن : هردم از این باغ بری میرسد تازه تر از تازه تری میرسد

۱۳۸۷ آبان ۱۱, شنبه

ممنوع

خوب من حوصله كن، داد زدن ممنوع است!
كم بكن، كم گله، فریـاد زدن ممنـوع اسـت!

بیـن این قــوم كه هـر كــار ثوابی‌ست كباب
دل دلســوخـتـه را بـــــاد زدن ممنـوع است!

تیشـه بر ریشـه فرهــــاد زدن شـیـرین اسـت
حـرفی از پیشــه فرهـــاد زدن ممنـوع است!

بیـن ایـن قـــوم كه از باكــرگی تـرشیــدنـد
حرف از حجــله و دامـاد زدن ممنوع اسـت!

«شادی» از منظــر این قوم گناهی‌ست بزرگ
بـزن آهنگ، ولی شـــاد زدن ممنوع است!...


۱۳۸۷ مهر ۳۰, سه‌شنبه

اول آبان

اول آبان روز آمار و برنامه ریزی
بر تلاش گران عرصه ی آمار
بر دانشجویان بیچاره ی آمار
بر فارغ التحصیلان بیکار آمار
بر استادان بد بخت آمار (چون محبورن یه مشت فرمول که نه به درد دنیات میخوره نه آخرتت به خورد دانشجو بدن )
بر مردمی که اصلا این رشته رو نمیشناسن
بر اونایی که اصلا نمیدونن این رشته هست
بر عزیزان مرکز آمار که یه پول قلمبه به این مناسبت میگیرن
بر برادران زحمت کش که سر کوچه وای میستن آمار دخترای محلو میگیرن
براکبر آقا ، اصغر آقا
اون عزیزایی که ته سالن نشستن

مبارک باد
اصولا آمار مسئله ی مهمیه ، خلاصه که مبارکتون باشه
پ.ن 1: درآخراینکه کار برای من_ بدبخت_ فلک زده ی _ آمار خونده سراغ ندارید؟؟ D:
پ.ن 2 : آمار دروغ نمی گويد ، دروغگويان آمارسازی می کنند .


۱۳۸۷ مهر ۲۲, دوشنبه

عادت می کنیم

میگن : ساکنان دریا پس از مدتی صدای امواج را نمیشنوند
چه تلخ است قصه ی عادت
میترسم از روزی که به یکدیگر عادت کنیم
میترسم از روزی که دیگر دست هایت جاذبه نداشته باشند
میترسم از روزی که آغوش جادویی ات دیگر گرم نباشد
میترسم از روزی که دیگر صدای همدیگر را نشنویم
میترسم از روزی که به یکدیگر عادت کنیم
میترسم آن روز دیگر دوستت نداشته باشم محبوب من
می ترسم


پ.ن: مدتیه این بلاگر شده بلای جون من ، باز نمیشه و نمیتونم وارد وبلاگم بشم ، نمیدونم به این به هم ریختگی بلاگستان ربط داره یا نه ؟ از بچه هایی که عضو بلاگر هستن لطفا بگن اونا هم این مشکلو دارن یا نه !

۱۳۸۷ مهر ۱۳, شنبه

دیروزها

دیروز ها کسی را دوست میداشتی
این روز ها دلتنگی
تنهایی...
تنها ...
تمام عمر به همین سادگی گذشت
پ.ن: شما را به دیدن متفاوت ترین فیلم حاتمی کیا "دعوت" دعوت میکنم

۱۳۸۷ مهر ۷, یکشنبه

من کیستم؟


من«دوشیزه مکرمه» هستم، وقتی زن ها روی سرم قند می سابند و همزمان قند توی دلم آبمی شود.

من «مرحومه مغفوره» هستم، وقتی زیر یک سنگ سیاه گرانیت قشنگ خوابیده ام و احتمالاً هیچ خوابی نمی بینم.
من «والده مکرمه» هستم، وقتی اعضای هیات مدیره شرکت پسرم برای خودشیرینی بیست آگهی تسلیت در بیست روزنامه معتبر چاپ می کنند.
من «همسری مهربان و مادری فداکار» هستم، وقتی شوهرم برای اثبات وفاداری اش- البته تا چهلم- آگهی وفات مرا در صفحه اول پرتیراژترین روزنامه شهر به چاپ میرساند.
من «زوجه» هستم، وقتی شوهرم پس از چهار سال و دو ماه و سه روز به حکم قاضی دادگاه خانواده قبول می کند به من و دختر شش ساله ام ماهیانه بیست و پنج هزار تومان فقط، بدهد.
من «سرپرست خانوار» هستم، وقتی شوهرم چهار سال پیش باکامیون قراضه اش از گردنه حیران رد نشد و برای همیشه در ته دره خوابید.
من «خوشگله» هستم، وقتی پسرهای جوان محله زیر تیر چراغ برق وقت شان را بیهوده می گذرانند.
من «مجید» هستم، وقتی در ایستگاه چراغ برق، اتوبوس خط واحد می ایستد و شوهرم مرااز پیاده رو مقابل صدا می زند.
من «ضعیفه» هستم، وقتی ریش سفیدهای فامیل می خواهند از برادر بزرگم حق ارثم را بگیرند.
من «...» هستم، وقتی مادر، من و خواهرهایم را سرشماری می کند و به غریبه می گوید«هفت ...» دارد- خدا برکت بدهد.
من «بی بی» هستم، وقتی تبدیل به یک شیء آرکائیک می شوم و نوه و نتیجه هایم تیک تیک از من عکس می گیرند.
من«مامی» هستم، وقتی دختر نوجوانم در جشن تولد دوستش دروغ پردازی می کند.
من«مادر» هستم، وقتی مورد شماتت همسرم قرار می گیرم.- آن روز به یک مهمانی زنانه رفته بودم و غذای بچه ها را درست نکرده بودم.
من «زنیکه» هستم، وقتی مرد همسایه، تذکرم را در خصوص درست گذاشتن ماشینش درپارکینگ می شنود.
من «مامانی» هستم، وقتی بچه هایم خرم می کنند تا خلاف هایشان را به پدرشان نگویم.
من «ننه» هستم، وقتی شلیته می پوشم و چارقدم را با سنجاق زیر گلویم محکم می کنم.
نوه ام خجالت می کشد به دوستانش بگوید من مادربزرگش هستم... به آنها می گوید من خدمتکار پیر مادرش هستم.
من «یک کدبانوی تمام عیار» هستم، وقتی شوهرم آروغ های بودار می زند و کمربندش راروی شکم برآمده اش جابه جا می کند.
دوستانم وقتی می خواهند به من بگویند؛ «گه» محترمانه می گویند؛ «علیا مخدره».
من «بانو» هستم، وقتی از مرز پنجاه سالگی گذشته ام و هیچ مردی دلش نمی خواهد وقتش را با من تلف بکند.
من در ماه اول عروسی ام؛ «خانم کوچولو، عروسک، ملوسک، خانمی، عزیزم، عشق من، پیشی، قشنگم، عسلم، ویتامین و...» هستم. من در فریادهای شبانه شوهرم، وقتی دیربه خانه می آید، چند تار موی زنانه روی یقه کتش است و دهانش بوی سگ مرده می دهد،«سلیطه» هستم.
من در ادبیات دیرپای این کهن بوم و بر؛ «دلیله محتاله، نفس محیله مکاره، مار، ابلیس، شجره مثمره، اثیری، لکاته و...» هستم.
دامادم به من «وروره جادو» می گوید.
حاج آقا مرا «والده» آقا مصطفی صدا می زند.
من «مادر فولادزره»هستم، وقتی بر سر حقوقم با این و آن می جنگم.
مادرم مرا به خان روستا «کنیز» شما معرفی می کند.
به راستی من کیستم؟،،
نوشته‌ ی خانم بلقیس سلیمانی و ظاهراً در روزنامه‌ی اعتمادچاپ شده است

پ.ن: در فیش گاز نوشته شده: هزینه گار مصرفى شما 28 هزار تومان، یارانه پرداختى توسط دولت 24500 تومان، مبلغ قابل پرداخت توسط من 3500 تومان، بسیار خب، من هم براى دولت فیش صادر مى كنم حقوق هر ساعت 6 دلا‌ر، روزانه 45600 تومان، حقوق ماهیانه من یك میلیون و 400 هزار تومان، دریافتى من از دولت 200 هزار تومان و یارانه پرداختى من به دولت یك میلیون و 200 هزار تومان، حالا‌ کی باید سر کی منت بذاره؟؟؟

۱۳۸۷ مهر ۱, دوشنبه

ماه مشق


امسال بعد از 17-18 سال اولین مهر ماهیه که من دیگه درس ندارم و به قولی محصل نیستم
امسال مامان و بابا بعد از 33 سال از محصل داری فارق شدن ،دقیقا از سال 54 تا حالا
احساسات ضد و نقیضی دارم
از طرفی خوشحالم از طرفی ناراحتم
خوشحالم چون همیشه شروع کردن برای من کار سختی بوده مثل شروع مدرسه و دانشگاه
از طرفی ناراحتم چون بیکارم و بی آر
سال هاست که به این سال و ماه فکر میکنم
زمانی که نوجوان بودم هر بار که خودم رو در این سن تجسم میکردم ، زنی رو میدیدم که ازدواج کرده ، یک زندگی مرفه داره و در سمت مدیریت فعالیت میکنه
و امروز دخترکی مجرد هستم که بیکاره و آرزوی مدیریت داره
همه ی این حرف ها رو زدم که بگم اومدن پاییز و ماه مشق و املا مبارک
-----
پ.ن 1 : پاییز آمدنش را با خشک کردن پوستمان و دلگیری عصرهایش به من نشان داد
پ.ن2: هيئت دولت اعلام کرد ماه رمضان نود روز مي باشد که 60 روز آن يارانه دولت به مردم بوده و شما فقط سي روز آن را روزه مي گيريد

۱۳۸۷ شهریور ۲۸, پنجشنبه

یه پست خوشمزه






عکس ها جنبه ی تزیینی دارند و هدف گرسنه تر کردن شماست و هدف دیگری ندارد
-------------------------------------
پرشین بلاگ به مناسبت فرا رسیدن روز جهانی وبلاگ، اولین جشنواره انتخاب برترین وبلاگ های زنان را برگزار میکند.ااگه دوست داريد به وبلاگ منتخبتون رای بديد

۱۳۸۷ شهریور ۲۳, شنبه

ناگهان زود دیر میشود

روزی که پست قبلی رو نوشتم غمگین بودم و نا امید از همه جا و از همه مهمتر بی خبر از بازی روزگار
نمیدونستم به فاصله ی چند روز مصیبت بزرگتری روی قلبم سنگینی میکنه
نمیدونستم به زودی مرگی فرا میرسد
نمیدونستم پسری که هرگز ندیدمش از دست میره و مرگش برایم غیر قابل باور و غیر قابل تحمل میشه ، برایش زود بود
هنوز هم با اینکه مرگ عزیزان زیادی رو دیدم ، این واقعه برایم حل شدنی نیست
گاهی فکر میکنیم خیلی دنیا بهمون تنگ گرفته و لب به شکوه باز میکنیم
غافل از اینکه مرگ در کمین ماست ، غافل از اینکه روزگار برایمان نقشه های دیگری در سر دارد
میدانم که اگر همه ی مشکلات دنیا چاره پذیر باشند مرگ را گریزی نیست
پس به یکدیگر عشق بورزید پیش از آنکه دیر شود
ناگهان زود دیر می شود
حرف های ما هنوز نا تمام
تا نگاه می کنی وقت رفتن است
باز هم همان حکایت همیشگی
پیش از آن که با خبر شوی
لحظه ی عزیمت تو ناگزیر می شود
ای....
ای دریغ و حسرت همیگشی
ناگهان
چقدر زود
دیر می شود

۱۳۸۷ شهریور ۱۹, سه‌شنبه

این روزها

این روز ها خسته تر از آنم که ...
این روزها نا امید تر از آنم که ...
این روز ها هر سو میروم دری بسته است
این روزها
این روزها هرچه بیشتر میجویم کمتر مییابم ..
این روز ها هرچه تلاش میکنم نتیجه نمیدهد
این روزها خدا هم صدایم را نمی شنود
این روز ها مانند کودکی شدم که تابستان ها به در دکان ها میرود و میگوید : آقا شاگرد نمیخواین؟
این روز ها در خیابان ها پرسه میزنم
این روز ها بیشتر روزنامه میخوانم ، نه برای مطالعه که برای جستن کار
این روز ها به بی اعتباری آدم ها بیشتر پی میبرم
این روزها همه چیز به نظرم گران تر می آید
این روز ها از خستگی خیابان به خانه پناه می آورم و آرامشی را می جویم که دیگر نیست
این روز ها به جاهایی قدم میگذارم که هرگز نرفته ام
این روز ها کسانی را می بینم که هرگز ندیده ام
این روز ها زنی را دیدم که با غرور نگاهم کرد و گفت : نه ما نیرو نمیخواهیم ، مازاد نیرو هم داریم ، گویی دست گدایی را پس میزد
این روز ها آدم های میز گرفته و جو زده از میز بیشتر میبینم
این روز ها خسته ام ...
این روز ها دنیا کوچک شده
این روزها همیشه گریانم
خدایا تحمل این روز ها را بر من آسان کن

۱۳۸۷ شهریور ۱۲, سه‌شنبه

عاشق

من نه عاشق بودم ، نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من
من خودم بودم و یک حسه غریب ، که به صد عشق و هوس می ارزید .....!!!! "

۱۳۸۷ شهریور ۸, جمعه

علم بهتر است یا ثروت

صحنه اول : بعد از ظهر یک روز تابستانی است زن جارو به دست دارد حیاط بزرگ را جارو می کند، خانه قدیمی است ، حوض نه چندان بزرگی در وسط حیاط قرار دارد . صدایی از داخل خانه بلند میشود ، همسرش طلب چای میکند ، زن خسته از کار و گرمای تابستانی عرق ها را از پیشیانی پاک می کند . دستی بر شکم بر آمده اش میکشد ، به نظر می آید ماه های انتظار رو به پایان است،شکمش کاملن نمایان شده است و از زیر پیراهن ارزان قیمت نخی اش مشخص است ، زن در اندیشه ی پیراهن کوچکی است که صبح برای اولین بار در مغازه ای دیده بود و در آرزوی خریدش مانده است ، به نظر مادر شوهرش این کارها دور ریختن پولش است دستش را بر روی شکم میگذارد و به طفل در راهش میگوید: مادر ناراحت نباش ، من نمیگذارم تو سختی بکشی ، وقتی بزرگ شدی باید خوب درس بخوانی و برای خودت کسی بشوی ، نمیخواهم مثل من بشوی میخواهم دستت در جیب خودت باشد و مثل من در
حسرت نمانی
صحنه دوم : سالها گذشته است و دخترک بزرگ شده است لیسانس و فوق لیسانس را پشت سر گذاشته است و توانسته است دریک اداره دولتی شغلی اختیار کند و حالا دستش در جیب خودش است . صبح جمعه است ، آپارتمان کوچکی دارند از خواب بیدار میشود ، کارمندی عادتش داده است که جمعه ها هم زود بیدار میشود . به نهار ظهر فکر می کند، به نهاری که باید برای فردای خود و همسرش آماده کند و به خانه اش که یک هفته ایست نظافت به خود ندیده است همه جا را خاک برداشته است . جارو برقی را روشن می کند و شروع به کار میکند . همسرش با صدای جارو از خواب بیدار می شود ، و زیر لب غر غری می کند و می گوید یک جمعه هم نمیگذاری بخوابیم
کارمند است و همین یک جمعه
زن توجهی به حرف هایش نمیکند و به کار ادامه می دهد . زن دستی به شکم بر آمده اش می کند ، کودکش حرکتی میکند ، مرد صدایش میکند و طلب چای می کند . زن همچنان که دستش بر شکمش است خطاب به فرزند در راهش میگوید : مادز جان از هیچ چیزی برایت فرو گذار نمی کنم . میخواهم آنقدر پولدار باشی که نخواهی مانند مادر بیپچاره ات هر روز 10 ساعت کار کنی و آخر ماه هم که حقوقت را گرفتی نگران قسط های خانه ، قرض ها و فیش آب و برق و تلفن باشی
مادر جان آنقدر پول دار باشی که کارگر بگیری کار هایت را انجام دهد نه مثل من هم بیرون از خانه کار کنی و هم درون خانه مثل سگ جان بکنی ، اگر دوست داشتی تفننی کار کنی نه از روی اجبار
مرد دوباره صدایش بلند میشود : پس این چایی چی شد؟
---------------------------------------------------
استفاده از داستان با ذکر نام نویسنده وبلاگ بلا مانع است

۱۳۸۷ شهریور ۳, یکشنبه

چرا من ازدواج نکردم

اگر من هنوز ازدواج نکرده ام
تفصیر جوش های صورتم است که کسی از من خوشش نمی آید
تقصیر ساعت کاری ام است که صبح خروس خون می روم و بوق سگ می آیم و شانس دیده شدن را از دست میدهم
تقصیر بابا ست که انقدر پول ندارد که چشم مردم در بیاید
تقصیر پسر عموست که نفهمید عقد دختر عمو پسر عمو را در آسمان ها بسته اند
تقصیر استادمان است که جلوی همه به من ابراز علاقه کرد و باعث شد دیگر کسی جرات نکند از من خواستگاری کند
تقصیر مادر شوهر عمه است می دانم بخت مرا بسته است
تقصیر پسر همسایه دست راستی است که به خودش اجازه داد از من خواستگاری کند
تقصیر پسر همسایه دست چپی است که به خودش اجازه نداد از من خواستگاری کند
تقصیر تلویزوین است که تو تمام سریال هایش همه جوان ها ازدواج می کند و اصلا به مشکلات ما جوان های ازدواج نکرده نمی پردازد
تقصیر مطبوعات است که توی مطالبشان همه جوان ها از هم طلاق می گیرند و مردم را نسبت به ازدواج بدبین می سازند
تقصیر مجلس است که به جای اجباری کردن سربازی پسر ها را وادار به ازدواج اجباری نمی کند
تقصیر مردم است که انقلاب کردند و باعث شدند مدارس مختلط جمع شن
تقصیر ریئس جمهور است که نمی آید مرا بگیرد برای پسرش
تقصیر عراق است که کلی از پسر های اماده به ازدواج ما را به کشتن داد
تقصیر هلند است که همجنسبازی را رواج داد تا مردها دیگر نیازی به زن گرفتن نداشته باشند
تقصیر انگلیس است این گفتن ندارد . همه می دادند همیشه و همه جا کار کار انگلیس است
تقصیر سازمان ملل است که روی سر درش نوشته " بنی ادم اعضای یکدیگر اند" اما مشخص نکرده من جیگر چه کسی هستم!!!
تقصیر کره زمین است که جوری نچرخید که من و نیمه گم شده ام به هم برسیم
اصلا تقصیر خداست انگار یادش رفته جفت مرا بیا فریند
پ.ن . این متن صرفا جنبه ی طنز دارد و نوشته ی من نیست

۱۳۸۷ مرداد ۲۴, پنجشنبه

تسونامی

من تمام هستی ام را در نبرد با سرنوشت
در تهاجم با زمان آتش زدم
، كشتم
، من بهار عشق را دیدم ولی باور نكردم
یك كلام در جزوه هایم هیچ ننوشتم
، من ز مقصد ها پی مقصودهای پوچ افتادم
، تا تمام خوب ها رفتند و خوبی ماند در یادم،
من به عشق منتظر بودن همه صبر و قرارم رفت
، بهارم رفت
، عشقم مرد
یارم رفت
احساس می کنم یک اتفاق بزرگ در راهه
یه چیزی تو حد و اندازه های سونامی

۱۳۸۷ مرداد ۲۲, سه‌شنبه

غذا


اگر به مردها فرصت بدهید

یک شام متفاوت را تجربه خواهید کرد

بگذارید استعداد هایشان شکوفا شود

۱۳۸۷ مرداد ۱۸, جمعه

سینما

شما را به دیدن فیلم "همیشه پای یک زن در میان است " دعوت میکنم
بالاخره نمردم و بعد از مدتی یک فیلم خوب دیدم
این فیلم ارزش وقت گذاشتن رو داره
نه مثل فیلم مزخرفی که 2 هفته پیش دیدم (تیغ زن ) . تا 2 روز فکر میکردم خدایا واقعا موضوع فیلم چی بود؟
در واقع اصلا فیلم نامه نداشت
اگر وقت بزارید و برید سینما و این فیلم رو ببینید مطمئنا با قیافه ی مغموم بیرون نخواهید آمد

۱۳۸۷ مرداد ۱۱, جمعه

آتشفشان

این روزها حال و احوالات من شبیه یک آتشفشانه که مدام خاموش و روشن میشه
یه لحظاتی آتش مذاب پرت میکنه بیرون و یه لحظاتی در کمال آرامش انسان ها رو در دامن خود جا میده
در حال حاضر گل گاو زبون های مامان هم اثر نمیکنه
نمیدونم چه کنم ؟
هم اکنون نیازمند یاری سبزتان هستیم

۱۳۸۷ مرداد ۸, سه‌شنبه

رویای کودکی


بچه که بودم خیلی چیزها برایم مهم نبود و فقط به لذت بی حد تماشای پسر شجاع فکر میکردم

هیچ وقت فکر نکردم پدر پسر شجاع قبل از تولد او نامش چه بود؟

یا چرا پسر شجاع مادر نداشت؟ یا چرا همه ی پدر و مادر ها آنجا مجرد بودند؟

رویای کودکی من این بود که روزی بتوانم صفحه ی تلویزیون را بشکنم و دمی با پسر شجاع و خانم کوچولو بازی کنم

این که چند بار به پشت تی وی سرک کشیدم تا آنها را آن پشت بیابم خدا میداند دست آخر مطمئن شدم که آپشت خبری نیست و همه ی این اتفاقات داخل تی وی میفتد ولی جرات شکستن شیشه اش را نداشتم

شاید از ترس صدمه زدن به آنها که فکر میکردم اگر شیشه بشکند آنها دیگر توانایی حرف زدن ندارند

یا شاید هم به خاطر محتاط بودن همیشگی ام یود

در تمام این سالها همیشه منتظر پخش مجدد آن کارتون رویایی بودم ولی هیچ گاه این اتفاق نیفتاد و اکنون هم در میان تبلیغات اینترنتی چشمم به دنبالش است

ولی هنوز کسی به فکر فروش دی وی دی داستان های آن دهکده کم جمعیت نیفتاده است

گاهی دلم برای شیپورچی و دار و دسته اش هم تنگ میشود
گاهی دلم برای کودکی که دلمشغولی اش از دست دادن تماشای پسر شجاع بود نیز تنگ میشود

۱۳۸۷ مرداد ۵, شنبه

دل تو

دل تو اولین روز بهار
دل من آخرین جمعه سال
و چه دورند و چه نزدیک به هم

۱۳۸۷ تیر ۳۰, یکشنبه


او هم رفت
روحش شاد

۱۳۸۷ تیر ۲۵, سه‌شنبه

سوسک میشویم

داشتم جواب پیغامی که تو پست قبلی گذاشته بودن رو میدادم رسیدم به قسمتی که چند تا حرف رو نوشته و برای حفظ امنیت هستش که کامنت های الکی نیاد
خلاصه دیدم یه شکلت داره کنارش ، عکس کسی که رو ویلچر نشسته کنجکاو شدم ببینم این چیه
اونو زدم و رفتم تو صفحه های دیگه
یهو دیدم یه صدایی داره میاد ، یه خانمه داره صحبت میکنه
ترسیده بودم
گفتم وای جن اومده تو کامپیوترم
هی سرمو میبردم نزدیک تر که بفهمم این صدا از کجاست ، فکر کردم کسی گوشی تلفنو برداشته ولی تو خونه ی ما کسی به غیر از فارسی با زبان دیگه ای حرف نمیزنه
خلا صه چه دردسرتون بدم که بعد از کلی کشف و کشوفات فهمیدم این صدای مال همون نوشته هست
داشت به زبان های مختلف اون حروف رو برای روشندلان (نابینایان) میخوند در این لحظه بود که دو دستی زدم تو سر خودم که ای بابا ببین دنیا تا کجا پیشرفت کرده . تو این فکرم که اونا تا چه اندازه به فکر رفاه حال شهروندانشون هستن اونوقت ما اینجا روزی 2 ساعت تو اوج گرما بی برقی میکشیم و له له میزنیم از گرما

۱۳۸۷ تیر ۱۸, سه‌شنبه

احساس

امروز از دانشگاه که میخواستم بیام بیرون یه حس خیلی خوبی داشتم
احساس میکردم دارم رو ابرا راه میرم
دلم میخواست بال داشتم و تمام راه رو پرواز میکردم
امروز همه ی ناراحتی های اخیرو جبران کرد
امروز دم غروب با تمام وجودم این شعرو حس کردم
می روم خوش به سبکبالی باد
همه ذرات وجودم آزاد
همه ذرات وجودم فرباد

۱۳۸۷ تیر ۱۲, چهارشنبه


من به آمار زمین مشكوكم ... كه اگر این شهر پر از آدمهاست؛ پس چرا این همه دلها تنهاست



آرامش ، چه واژه ی آرامش بخشی

دلم آرامش میخواد

دلم وسعت میخود

دلم میخواد برم یه جایی و تا دلم میخواد داد بزنم

دلم ........میخواد

۱۳۸۷ تیر ۴, سه‌شنبه

روز مادر ، تولد پدر


امروز روز مادره

از دیروز تا حالا هی مطالب مختلف میان تو ذهنم و میرن

چند بار سعی کردم که بیام و بنویسمشون ولی این بلاگر بازی در میاره ، گاهی هر کاری میکنم نمیتونم وارد صفحه ی اصلیش بشم و خلاصه درونیات من به رشته ی تحریر در نیومده از ذهنم فرار میکنه

خیلی حرف ها داشتم برای روز مادر ولی همشون پرید

از همینجا به همه ی زنان و دختران دنیا چه آنهایی که مادر شدند و چه آنهایی که رویای مادر شدن در سر می پرورانند صمیمانه میگم

روزتون مبارک

مخصوصا مامان گلم که امسال پیشم نیست و به طور عجیبی دلم براش تنگ شده . مامان عزیزم روزت مبارک

و یه تبریک مخصوص دیگه برای بابا که امروز وارد 63 سالگی میشه .بابایی تولدت مبارک

امیدوارم همیشه از مهر و محبت هردوتون بهره مند باشم صمیمانه دوستتون دارم
و ممنونم که به من فرصت زندگی کردن دادید وبه من هر لحظه می آموزید که چگونه بزیم

۱۳۸۷ خرداد ۲۸, سه‌شنبه

فارغ التحصیلی

ما هم رفتنی شدیم
در کمال ناباوری 5 سال از بهترین روزهای جوانی گذشت و امروز جشن فارغ التحصیلی بود
چه روزهایی گذشت
روزهای خوب روزهای بد
بارها تصمیم به انصراف گرفتم . تا سر حد جنون پیش رفتم ولی امروز از اینکه انصراف ندادم خوشحالم
حداقل اینکه در طی این سالها من کلی بزرگ تر شدم ، با اون دختر بچه ای که وارد دانشگاه شد از زمین تا اسمون فرق میکنم . اینکه بد تر شدم یا بهتر شدم رو نمیدونم فقط میدونم که دیگه اون آدم نیستم
چه خطراتی که از سر گذروندم
چه روزهایی ، چه شب هایی
شب های امتحان که مثل ... درس میخوندم بلکه پاس بشم
آخر ترم ها از افتادن ها و درس نخوندن ها قیافم آویزون بود
هر ترم به خودم میگفتم که از ترم دیگه درس میخونم ولی نشد که نشد یعنی بهتر بگم من آدم نشدم که نشدم
امروز وقتی به گذشته بر میگردم میبینم که چه دورانی گذشت
خوش و ناخوش ولی گذشت
مطمئنم دیگه این روزها بر نمیگرده . این خوشی ها این بی خیالی ها اون سر به سر گذاشتن ها
مخصوصا من که کم شر نبودم .من دختر شلوغی بودم با همه ی پسر ها رابطه ی خوبی داشتم (هرچند که تو رشته ی ما قحط الرجال بود ) ولی من با همون چند تایی هم که بودن صمیمی بودم
یادش به خیر
واقعا گذشت؟
باورم نمیشه به این زودی تموم شده باشه . یه روزایی میگفتم خدایا میشه یه وقتی منم درسم تموم بشه ، بعد با نا امیدی فکر میکردم که نه من نمیتونم هیچ وقت این مدرک کوفتی رو بگیرم
ولی امروز میبینم که اصلا نفهمیدم چه طوری رفت ولی رفت بهترین سال ها و روزها رفت
این اواخر همش با بچه ها در مورد سال اول و دوم حرف میزدیم همش مرور خاطرات
دلم میخواد این چند روز آخر ببلعم آخه میترسم تموم بشه
میترسم ، از آینده ی نامعلومم میترسم
اینجا زندگی کردن قدم زدن رو پوست موزه آدم از هیچی مطمئن نیست

۱۳۸۷ خرداد ۲۶, یکشنبه

ذوق مرگ

امروز حسابی ذوق مرگ شدم آخه مدتی نمیتونستم بیام تو وبلاگم
هر کاری میکردم صفحه ی اول بلاگر باز نمیشد ، منم هی قصه میخوردم
تصمیم گرفته بودم که دیگه خونه مو عوض کنم و برم یه جای دیگه
ولی امروز در کمال تعجب وقتی ادرس رو با ناامیدی زدم دیدم که باز شد
خلاصه که بسی خوشحال شدیم
به زودی با مطالب این مدت بر میگردم

۱۳۸۷ خرداد ۹, پنجشنبه

.......قهوه ات را بنوش و باور کن ، من به فنجان تو نمی گنجم

۱۳۸۷ خرداد ۶, دوشنبه

سالروزنامه

به تقویم فرنگی 24 می اولین سال تشکیل این وبلاگ نه چندان وزین بود ولی چون این بلاگر جان 2،3 روزی قاط زده بود نتونستم مراسم پرشکوه چشن رو زود تر برگزار کنم
تو این سالی که گذشت هر چی به دست و دهنم اومد نوشتم
امیدوارم یا خدا عقلی به من بده که نوشته هام پر بار بشه یا اینکه خدا شما رو از شر من خلاص کنه
خلاصه که تولد یکسالگی وبلاگم مبارک
http://anahri.blogfa.com/در ضمن اصلان جان مطالبی در مورد قاچاق کودکان نوشته بخونید لطفن

۱۳۸۷ اردیبهشت ۲۶, پنجشنبه

کرم

و من معتقدم که اگر کرم نبود بعضی ها چیزی کم داشتند
این جمله رو یه جا خوندم و خیلی به دلم نشست
حرف کاملا متینیه
من24 ساله دارم یکی از همین ادم ها رو 24 ساعته تحمل میکنم
جدا تو نمیتونی بدون آزار و اذیت زندگی کنی؟
چرا وقتی میخوای یه کاری انجام بدی فکر میکنی همه ی ادم های دنیا باید بیان وایسن دم دست تو
واقعا از دستت خسته شدم
گاهی فکر میکنم کاش میتونستم انقدر داد بزنم سرت یا انقدر بزنمت که بفهمی چه موجود ازار دهنده ای هستی
برو خدا رو شکر کن که من ادم صبوریم
امروز حسابی عصبانیم کردی ،امیدوارم منم به همین اندازه عصبیت کرده باشم

۱۳۸۷ اردیبهشت ۲۳, دوشنبه

روز میلادت

تولدت مبارک عزیز ترینم
امروز تولد تویه
میلاد هرچی خاطره
روزی که غیر ممکنه
هیچ جوری از یادم بره
امروز آسمان و زمین هم به خاطر میلادت شاد بودند
صبح زمانی که از خونه خارج شدم
طراوت عجیبی توی هوا جاری بود
چشم ها مو بستم و ریه هامو از هوای پاک بهاریه روز تو پر کردم
امروز همه چی زیبا بود
تنها نازیبایی اش این بود که درکنارت نبودم تا این روز رو برات جشن بگیرم
نازنینم
میلادت هزاران هزار بار مبارک

۱۳۸۷ اردیبهشت ۲۱, شنبه


امشب چرا اینقدر دلگیره

بعد از گذروندن یه بعد از ظهر شاد و پر هیاهو اصولا باید شاد باشم ولی نمیدونم چرا نمیتونم ذهنمو روش متمرکز کنم

زنگ زدم

انتظار فایده ای نداشت ، گفت شاید تماس مرحمی بر دلم باشه

ولی خاموش بود ، هرچند که خیلی هم مطمئن نبودم پاسخی میگیرم ولی حتی گاهی شنیدن صدای بوق های پی در پی و بی پاسخ هم

ارامش بخشه

--------------------------------------------------

دلم تنگه ، برای همه

برای همه ی کسانی که دیده ام و ندیده ام

برای بیکران عاشقی دلتنگم

برای تپیدن دل

برای دیده شدن

برای شنیده شدن

------------------------------------

به فرض دست هایت هم چند دقیقه ای در دستان من باشد
به فرض نگاهت هم چند دقیقه ای در نگاه من باشد
به فرض سرم هم اندکی روی شانه ات باشد
به فرض بارانی ات هم روی شانه ام باشد
وقتی محبتم در قلبت نیست ؛؛؛؛
؛

۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۸, چهارشنبه

از من چه خبر؟

1-
روزها پشت سر هم میان و میرن .دچار روز مرگی شدم
2-
این جوش های لعنتی لحظه ای منو اروم نمیزارن .وقتی هم که خودم فراموش میکنم حتما یکی پیدا میشه که بگه " تو چرا انقد جوش زدی؟"
منم میگم نمیدونم والله و حتما در جوابی احمقانه میشنوم که میگن حتما شیرینی و شکلات زیاد میخوری اونوقته که میخوام تیکه تیکه شون کنم اخه مگه فقط با این چیزا ادم جوش میزنه تا حالا سعی کردین به اون دوگولتون فشار بیارین که ممکنه به دلایل دیگه هم یه ادمی با پوستی به اون طراوت و زیبایی به این شکل در بیاد؟؟ تا حالا فکر کردین که فشار های روحی روانی چه دهنی از ادم ... بله
تا من میخوام یه ذره یادم بره که پوستم مثل ته دیگ عدس پلو شده حتما باید یادم بندازین؟؟
3-
امتحان تحقیق در عملیات وووووووووو چه خاکی به سرم بریزم هیچی سرم نمیشه از بس این درس مذخرفه خدایا به داد برس این ترم اخری شرمنده نشیم طبق معمول
4-
دارم سعی میکنم پیاده روی کنم . امروز صبح 45 دقیقه و بعد از ظهر هم یه2 ساعتی تو خیابونا ول میگشتم خلاصه اگه شنیدید بچه معروف شدم بدونید نیتم خیر بوده و دارم پیاده روی میکنم و به حرضت عباس بچه خوبیم
5-
هفته ی دیگه تولدشه . چی براش بخرم؟؟؟ انقده فکر کردم که مخم داره میترکه یکی کمک کنه همیشه به خرید
برای این موجودات مشکل دارم
6-
مریضی پ هم شده غوز بالا غوز من نمیدونم این توده دیگه از کجا پیداش شد خدایا همه ی بندگانت رو از شر این توده های موزی مصون بدار الهی امین

۱۳۸۷ اردیبهشت ۸, یکشنبه

اردیبهشت


اردیبهشت

ماه محبوب من

ماه همه ی زیبایی ها

ماه عاشق شدن

ماه یاس ها

ماه طراوت طبیعت

ماه بنفشه ها

۱۳۸۶ اسفند ۷, سه‌شنبه

تو بازم نيومدي


اتنظار اين انتظار طولانيه لعتنيه هيچی ندار که به هيچ تنا بنده ای رحم نميکنه

خسته ام

.امروز ۱۲ ساعت طولانی داشتم که به اندازه ی ۱۲ سال بهم گذشت

بارها و بارها اون تلفن لعنتی رو گرفتم به این امید که رسیده باشی و صدای تو رو بشنوم .

ولی این خانم از خدا بی خبر همش میگفت دستگاه مشترک مورد نظر خاموش است

دیشب به این امید چشمامو بستم که نصف های شب با صدای تلفن بیدار بشم و خبر رسیدنتو بگیرم

خدایا دردی بدتر از انتظار هم آفریدی؟؟
بعد از ۱۲ ساعت کار خسته کننده و فیل افکن درست وقتی که فکر میکردم ساعتهای انتظار داره به پایان میرسه با يک خط جواب ناقابل که معلومه از سر بی حوصلگی نوشتی ميفهمم که نميای!!!!

تمام اين خستگی به تنم موند

#sad خندم ميگيره به تمام تپش های ناگهانی قلبم وقتی که فکر ميکردم داری ميرسی

خندم ميگيره به شوقی که در دل داشتم

و هر لحظه که به يادم می اومد با انرژی جديدی به کار ادامه ميدادم .

به هيچ کس هم نميگفتم چون ميخواستم اين شادی بچه گانه فقظ مال خودم باشه نميخواستم شوق اومدنتو با هيچ کس سهيم بشم

خسته ام

خسته ام از تلخی شب

از شب نا اميدی که پيش رو دارم

خدايا اين روزای آخر با چه انگيزه ای زندگی می کردم

چرااااااااااااااااااااااااااااااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟

وقتی به این فکر میکنم که تمام این ساعت های کشنده ی انتظار بی پاسخ موند قلبم تیر میکشه

چی بگم دیگه

نا امیدم نا امیدم نا امید

خسته ام

میرم که بخوابم

نمیدونم خوابم میبره یا نه

شب به خیر

۱۳۸۶ اسفند ۳, جمعه

دل تنگ


باز همون درد قديمی و هميشگی

دلتنگی

فقط اين بار ميدونم دلم واسه کی تنگه

روزهای انتظار داره به پايان ميرسه

داريم به جاهای خوبش ميرسيم

خدايا خودت کمک کن

۱۳۸۶ بهمن ۹, سه‌شنبه

عصر دلنشین

یک بعد از ظهر گرم و دلنشین در کنار دوستان قدیمی و منتقل کردن تمام حس های خوب به هم . خنده های از ته دل . لج کردن ها . دعواها و مسخره بازیها
همه و همه منو یاد سالهای خوش مدرسه میندازه . حالا دیگه معتقدم آدم هرچی بزرگ تر میشه مشکلاتش هم بزرگ تر میشه . ما داریم بزرگ میشیم . ما 3 تا دوست هستیم که سالهاست با همیم
خوشحالم که هنوزم بعد از سال ها این عادت قشنگ تولد گرفتن برای همدیگه فراموشمون نشده . اینکه یه چیزی هست که ما رو به هم متصل میکنه و به یاد روزهای گذشته میندازه . خوشحالم به خاطر داشتن شما . خوشحالم که هنوزم میتدونیم یه روز شاد و پر از خاطره برای هم یسازیم . با وجود دورشدن از هم و ملال انگیز شدن زندگی هر کدوممون و بزرگ شدن مشکلاتمون هنوزم میتونیم با هم درد و دل کنیم .
حرف هایی که امروز زدم نمیتونستم برای کسی بگم ولی برای شما 2 تا گفتم .
خدا رو شکر میکنم که توی این تو در توی پیچ و وا پیچ زندگی هنوز هم دوستانی دارم که بتونم با نیم ساعت حرف زدن با اونها به اندازه ی سال ها غم و تنهایی خالی یشم
ممنونم که به من انگیزه دادید برای ادامه . ممنونم که این بعد از ظهر یه بعد از ظهر کاملا زنونه بود . بدون صحبت از هیچ مردی!!!
و باز هم خدا رو شکر میکنم که با وجود بزرگ شدن مشکلاتمون هنوز اینقدر بخیل نشدیم که دلهامون برای هم نتپه . انقدر حسود نشدیم که بخایم موقعیت اون یکی رو از دستش در بیاریم و اینقدر هنوز برای هم حرمت و ارزش قائلیم که بشینیم و به حرف های همدیگه گوش بدیم .
ممنونم به خاطر گوش سپردنتون به حرفام . ممنونم به خاطر راه کار هایی که به دور از هرگونه غرض ورزی به من دادین و ممنونم به خاطر داشتنون و به خاطر دوستیمون
امروز خیلی حرف ها زده شد . حد اقل زدن این حرف ها باعث شد که یادم بیاد یه روزی چه آدمی بودم و چه آرزوهای بزرگی در سر داشتم . چه قدر سرزنده و شاداب بودم و حالا چی شدم؟؟
حتی زدن این حرف ها هم موثره . اونقدر موثر که به من جهت دادین و به یادم آوردین که یه روز من چه قدر اعتماد به نفس داشتم و شما ها چه قدر روی من حساب میکردین . ولی حالا خیلی ضعیفم
نشخوار خاطرات خوب هم برام خوشاینده
مرسی که هنوز دوستم دارین . هنوز گوشه ی ذهنتون جا دارم و خیلی خیلی خوشجالم که هنوز فراموش نشدم . از اینکه به فکرم هستین به خودم میبالم . از اینکه برام وقت گذاشتین و با هزار کلک کادوتون رو کادو کردین تا منو خوشحال کنین ممنونم
اینقدر این بعد از ظهر در احساسات من تاثیر گذاشت که بعد از مدتها دستم به قلم رفت تا احساساتم رو بیان کنم
اونقدر کارتون قشنگ بود که میخوام تمام این لحظات رو ببلعم . شاید اینطوری بتونم خاطرات رو حفظ کنم . واقعا دوستتون دارم
از کادوتون ممنونم . کادویی که بزرگی قلبتونو به من نشون میده :-*
بعد از یه بعد از ظهر دلچسب . حالا یه لیوان چای داغ میچسبه .مخصوصا وقتی که فکرت همش پرواز میکنه به لحظات گذشته و گاهی لبخند رو روی لبت میاره
شادم . شاد شاد و از این که دوستانی به این خوبی دارم به خودم میبالم

۱۳۸۶ دی ۲۹, شنبه

آرزویم این است

آرزوی من اینست که دو روز طولانی
در کنار تو باشم فارغ از پشیمانی
آرزوی من اینست یا شوی فراموشم
یا که مثل غم هر شب گیرمت در آغوشم
آرزوی من اینست تو مثل یک سایه
سرپناه من باشی لحظه ترگریه
آرزوی من اینست نرم و عاشق و ساده
همسفر باشی با من در سکوت یک جاده
آرزوی من اینست هستی تو من باشم
لحظه های هشیاری٬ مستی تو من باشم
آرزوی من اینست تو غزال من باشی
تک ستاره روشن در خیال من باشی
آرزوی من اینست در شبی پر از رویا
پیش ماه و تو باشم لحظه ای لب دریا
آرزوی من اینست از سفر نگویی تو
تو هم آرزویی کن٬اوج آرزویی تو
آرزوی من اینست مثل لیلی و مجنون
پیروی کنیم از عشق این جنون بی قانون
آرزوی من اینست زیر سقف این دنیا
من برای تو باشم تو برای من تنها
آرزوی من اینست آرزوی من اینست
چه قدر احساس آدم ها تو موقعیت های مشابه شبیه هم میتونه باشه . انقدر این شعر شبیه احساسات منه که اول فکر کردم خودم این شعرو سرودم ولی یادم رفته :-)
جدا این آدمیزاد موجود عجیبیه
ما آدمها در عین شباهت به هم چه قدر متفاوتیم
یکی خوبه
یکی بده
یکی کلاه میزاره سر اون یکی
اون یکی کلای این یکیو بر میداره
ولی به جرات میتونم بگم آدم ها وقتی عاشق میشن همه شبیه هم میشن
کاش کمتر در این قمار زندگی همو اذیت کنیم
کاش هر روز عاشق تر باشیم
کاش.........
پ.ن : شعر از وبلاگ ساناز دزدیده شده است. کم کم دارم دزد حرفه ای میشم

۱۳۸۶ دی ۲۴, دوشنبه

هوا بس ناجوانمردانه سرد است


سلام

هوا بس نا جوانمردانه سرد است

امسال چه زمستونی شده . حسابی برف اومده

امتحانا عقب افتاد. این دیگه از معجزات خدا بود

ولی من حسابی تنهام

از اون وقتهاست که دلم هیچی نمیخواد و همه چی میخواد

الان 4 روزه که حتی پامو توی حیاط نذاشتم

توی مود گندی هستم

از بس میام تو نت دیگه خودم شرمنده شدم . میدونم این ماه پول تلفن که بیاد میخوام سرمو بکوبم به دیوار

همه ی اینا رو میدونم

ولی از تنهایی حوصلم سر رفته

چه قدر دلم میخواد یه همبازی داشتم و با هم میرفتیم برف بازی

ولی انگار زیادی قاطی دنیای آدم بزرگا شدم

ترسو شدم

شدم عین پیر زن ها

همش میترسم که نکنه مریض بشم

آخه دقیقا مثل پیرزن ها آسیب پذیر شدم

از ترس اینکه نکنه مریض بشم . از برف لذت نبردم

چرا اینجوری شدم؟

یعنی پیر شدم؟:-(


پ.ن: عکس دزدی است. از یه وبلاگ برداشتم که نمیدونم اسمش چی بود.. این هم یک نشانه ی پیری

۱۳۸۶ دی ۱۵, شنبه

دلم گرفته

سلام
دلم گرفته
اومدم ناله کنم ها
غر نزنید بعدا که ناراحت نوشتی و این حرفا
دلم گرفته . خیلی هم گرفته
همش عصبانیم
همش کلافه ام
همش اخمام تو همه
خلاصه بگم سگ سگم
دلشوره داره دیوونم میکنه
فکرای منفی داره از هم میپاشتم
این روزا همه هم سر جنگ دارن . کاش راحتم بزارن
کاش انقد ازم نپرسن چیه؟ چته؟
کاش دل اینو داشتم که خودمو راحت کنم
خسته ام
از دنیا
از خودم
از ساده لوحی هام
از مهربونیم که باعث سو استفاده شده
کاش ......
و این کاش ها تمومی نداره
اونی که باید عوض بشه .نمیشه
باز تکرار همون کارا
باز پشیمونی ها
فکر کنم پ ر ی و د مغزی شدم
دلم میخواد به اندازه ی یه دریا اشک بریزم
چرا حال و هوام عین هوای بهاره؟
زود بارونی میشم
زود بند میام
خدایا کمکم کن
که چشم امید به جز تو به هیچکش ندارم