۱۳۸۷ بهمن ۱۰, پنجشنبه

برنامه ریزی !

بر نامه ریزی کردم امروز از صبح بشینم سر کتاب و درس ، نظریه های مدیریت رو انتخاب میکنم

نگاهی میندازم به ساعت ، ساعت 10 صبح

روی شکم دراز میکشم کتاب ُ باز میکنم ، صفحه ی 14 ، مبحث برنامه ریزی

میخونم " برنامه ریزی عبارت است از پاسخ به 5 چه، چه کاری ؟ چگونه ؟ چه زمانی؟ چه کسانی ؟ چه هزینه ای ؟ "

دست میکشم زیر ابروم . با نوک انگشت چند تا تیزی احساس میکنم باید چند تا مو باشه که تازه سر از زیر پوست در آوردن ، بلند میشم پی آینه و موچین ، پرده رو میزنم کنار دراز میکشم زیر نور و مشغول ِ تمیز کردن ابرو میشم .

با تلاش فرا وان همه ی مو ها رو از زیر پوست میکشم بیرون و نمیدونم چه قدر زمان میبره .

بر میگردم سر ِ درس خوندن . این دفعه به پشت دراز میکشم و کتاب ُ بالای سرم میگیرم ،

میخونم : " برنامه ریزی عبارت است از شناخت وضع موجود و چگونگی رسیدن به وضعیت مطلوب " .

ناخودآگاه دستم به شکمم میخوره ، احساس میکنم که شکمم خیلی بزرگ شده ، باید چند تا دراز نشست بزنم ، کتابُ میزارم گنار ، شروع میکنم


1

2

3

به چهارمی که میرسم میبُرم ، نفسم بند میاد ، بی خیال شکم و ورزش میشم .

دستشویی لازم میشم !

جلوی آینه وای می ایستم ، به تمام زوایای صورتم نگاه میکنم . به خودم میگم موهات چه قدر به هم ریخته است . شونه رو بر میدارم ، موهامو شونه میکنم .

یه قدم عقب میرم که توی آینه قدی کامل خودمو ببینم به پهلو می ایستم . از پهلو به شکمم نگاه میکنم . نفسمو تو سینه حبس میکنم که شکمم یره تو و به هیکلم نگاه میکنم .

عذاب وجدان میگیرم بر میگردم سراغ ِ کتاب .

میخونم : " به طور کلی برنامه ریزی نوعی پیش بینی است ".

صدای کلیک میشنوم ، صدای زنک اس ام اس موبایلمه ، میرم سراغ موبایل و شروع میکنم به اس ام اس بازی ، برای خواجه حافظ شیرازی هم اس ام اس میدم . یهو یادم میاد که داشتم درس میخوندم ، موبایل به دست بر میگردم روی تخت .

روی شکم دراز میکشم و میخونم : " برنامه ریزی شالوده ی مدیریت است " .

دست چپمو حایل سرم میکنم و با دست راست ر ِ نگ میگیرم روی تخت . با همون دست راست موبایلو بر میدارم و بازی میکنم .

باز عذاب وجدان میگیرم ، شروع میکنم به خوندن :" برنامه ریزی و نظارت ارتباط نزدیک دارند ، به گونه ای که برنامه ریزی بدون نظارت امکان ندارد " .

صداهایی از طبقه ی پایین میشنوم ، گوشمو تیز میکنم ، دارن در مورد من حرف میزنن . مامان داره میگه بهش گفتم بیا فلان کار ُ بکن گفته من درس دارم . انقدر گوش میکنم تا صدا ها قطع میشه .

باز دستشویی !!

برمیگردم. این بار باز به پشت دراز میکشم . چشمام روی سقف خیره میمونه ، غرق ِ افکار میشم . نمیدونم چند دقیقه به این حالت میگذره . به خودم میام . کتاب تو دستم بالای سرم ِ ، میخونم : " در واقع عمده ترین دلیل یا فلسفه ی اصلی برنامه ریزی محدودیت منابع است " .

در ِ حال ِ طبقه ی پایین باز میشه ، مامان صدا میکنه : مهــــــســــــــا بیا نهار !

ساعتُ نگاه میکنم ، 12:58 کتاب ُ میبندم ، صفحه ی 14 ، مبحث برنامه ریزی !!

۱۳۸۷ بهمن ۸, سه‌شنبه

جیغ بزنید !!

جیغ زدن برای زنان مفید است

محققان ثابت کردند: جیغ زدن زنان می‌تواند برای سلامتی آنان مفید باشد.
به گزارش ایسنا، بررسی‌ها نشان می‌دهد: زنانی که موقع عصبانیت احساسات خود را بروز نمی‌دهند 4 برابر بیشتر از زنانی که واکنش آنی همراه با داد و فریاد از خود نشان می‌دهند در معرض خطر مرگ قرار دارند.
نتایج بررسی‌ها همچنین حاکی از آن است که عصبانیت در مردان احتمال ابتلا به سکته قلبی را 20 درصد افزایش می‌دهد که این رقم در مردان مغرور تا 30 درصد نیز می‌رسد
------------------------------------------------
وقتی یه خانم جیغ میزنه فکر نکنید که روانیه ، بلکه داره ورزش فکری میکنه
پس جیغ بزنید تا سالم بمانید
از من گفتن بود

۱۳۸۷ بهمن ۶, یکشنبه

سرچ

ساعت نزدیک 1:30 بامداد

صفحه ی آمار وبلاگ رو دارم کنترل میکنم و هر زمانی که کسی وارد وبلاگ میشه متوجه میشم

میبینم که یه نفر از طریق سرچ گوگل وارد شده ، کنجکاو میشم ببینم چی سرچ کرده که منو پیدا کرده

کلیک میکنم روی لینک و با کمال تعجب میبینم که توی سرچ بار نوشته شده :

"اجا*ره چند سا*عته* مک*ان"

رو سرم شاخ در اومد که من کی همچین حرفی زدم ، میبینم بنده خدا به کاهدون زده ، این پست رو گوگل براش پیدا کرده

احتمالا طرف خیلی دچار مشکل شده ، با چند ساعت مشکلش حل میشه D:

کسی میتونه کمکش کنه؟((:

پ.ن : موضوع رو طوری نوشتم که دفعه ی بعد کسی به کاهدون نزنه

۱۳۸۷ بهمن ۱, سه‌شنبه

نفس


حالم بده


سینوس هام چرک کرده


همه چیز بوی عفونت میده ، همه ی دنیام بوی عفونت گرفته


با تمام بی حالی و مریضی میشینم پای کامپیوتر ، یاهو مسنجر رو باز میکنم


میبینم برام نوشته :


نفس هایت را


پُک میزنم


ریه هایم


غرق بوسه میشوند


حالم خوب میشه ! غرق شادی میشم ! دنیام بوی بوسه میگیره


پ.ن : الان نزدیک یک هفته است که نمیتونستم بلاگر رو باز کنم ، امشب هم با هزار جنگولک بازی تونستم وارد وبلاگ بشم

۱۳۸۷ دی ۲۰, جمعه

کابوس های کودکی من

1- سال 69 ، اواخر تابستان بود که عموی گرامی ما در یک حادثه ی بسیار ناگوار و در عنفوان جوانی عمرشو داد به شما ، (خدا رفتگان شما رو هم بیامرزه )
نمیدونم واسه مراسم 7 یا 40 بود که رفته بودیم سر خاکش ، دیدم 2 تا قبر بالا سری عمو پر شده و آه و سوز و شیون بود که از روی اون قبر ها بلند میشد کم کم متوجه شدم که اون 2 تا قبر متعلق به خواهر و برادر 9 و 10 ساله ای هستن که هر دو با هم فوت کرده بودن.
اون وسط ها از دهن این و اون شنیدم که اون طفلک ها با پدر و مادرشون رفته بودن مسافرت ، بین راه ماشینشون خراب میشه و از شانس بدشون اون اطراف هیچ آب و آبادانی هم نبوده ، آب هم گویا همراهشون نبوده .
پدرشون راه میفته میره که آب پیدا کنه بیاره اما خواهر و برادر تشنه در انتظار بازگشت پدر و در اثر تشنگی جان میدهند
از اون زمان به بعد تا مدت ها (تا همین اواخر) ترس مرگ بر اثر تشنگی دست از سر من بر نمیداشت و تبدیل به کابوسی وحشتناک شده بود.


2- احتمالا قبل از سال 69 ، یه روز یه بنده خدایی که یادم نیست کی بود داشت تعریف میکرد که تو ژاپن از چاه (گلاب به روتون) توالت موش های غول پیکری بیرون اومدن و بچه ای که تو توالت با خیال راحت مشغول کارش بوده رو خوردن D:
از اون به بعد ، بعد از شنیدن این داستان ، من ِ بیچاره نتونستم یه توالت با خیال راحت برم
هر بار که میرفتم با دقت توی چاهو نگاه میکردم که آقا موشه توش نباشه و بیاد منو یه لقمه کنه ، گاهی هم که مشغول بودم به آقا موشه تو خیال خودم میگفتم آخه تو دلت میاد منو به این کوچولویی بخوری ؟؟؟
این ماجرا هم تا مدت ها کابوس من بود تا کم کم اونقدر بزرگ شدم که آقا موشه میترسید من اونو بخورم .


3- احتمالا بعد از سال 69 ، از اونجایی که همیشه دور و بر من پر بود از آدم بزرگ ، یه بار که داشتم تو دست و پاشون وول میخوردم شنیدم که یکی از هم محلی هامون سکته میکنه ، دکتر ها هم اعلام مرگ میکنن ، همون شب آقا رو میبرن سرد خونه ، اون بنده خدا هم توی کشوی سرد خونه به هوش میاد (دلیل علمی شو نمیدونم ) ، هرچی داد و بیداد میکنه کسی صداشو نمیشنوه .
سعی میکنه با چنگ زدن به کشو خودشو نجات بده...
خلاصه اینکه صبح وقتی میرن سراغش ، جسدی رو پیدا میکنن که تمام انگشت هاش بر اثر چنگ زدن زیاد خورده شده بوده و به طور کل پنجه نداشته ....
این مورد آخر ، هنوز هم حالمو بد میکنه ، هنوزم فکر کردن بهش آزارم میده و همیشه میترسم که نکنه وقتی مردم دوباره زنده بشم

پ.ن : اگه اعصاب گرامیتون به هم ریخت ، شرمنده ام ، ولی باید این آخری رو تعریف میکردم
پ.ن 2 : فحش دادن در این مورد خاص بلامانع است D:

۱۳۸۷ دی ۱۶, دوشنبه

پست هول هولکی

تصور کنید 4 ، 5 روز به طور متوالی تلاش میکنم بلاگر را باز کنم و هر بار به در بسته میخورم
یکهو میبینی شانس میزنه و بلاگر باز میشه ، منم هیجان زده میشم
باید یک پست بزارم
پس باید فکر کنم که چی میخوام بنویسم و حسرت همه ی افکاری که این چند روز به ذهنم رسید و به خاطر قرتی بازی های بلاگر به ...فنا رفت رو بخورم
این شد که وقتی بلاگر امشب به من روی خوش نشون داد ، برای خالی نبودن عریضه اینا رو نوشتم


پ.ن : امسال به دلیل ِ همزمانی محرم و سال نو قرار شده بابا نوئل قمه بزنه