۱۳۸۶ دی ۱۰, دوشنبه

تبصره ی تولد



سلام

امروز 10 دی سال 1386 است

اومدم یه تبصره بزنم رو پستی که دیروز گذاشتم

دیروز کلی تبریک اینترنتی داشتم .مخصوصا بچه های کلوب

بعد هم یه هدیه ی فراموش نشدنی از شاعر عزیز استاد شایا تجلی که تو کلوب برام پیغام داده بودن و حسابی منو سوپرایز کردن

و دیگه یه اس ام اس خیلی زیبا هم گرفتم البته از کسی که اصلا فکرشو نمیکردم

خلاصه منو دلگرم کردن دوستان

شعر استاد تجلی و اس ام اس رو میزارم که شما هم ببینید

................................

ای همیشگی

دل به هیچ واژه ای نبسته ام

باز هم تویی

که می پرستمت

شب ِ تولد ِ توئه ، میلاد هر چی خاطره

روزی که غیر ممکنه ، هیجوری از یادم بره
...........................................

پری ناز برفی


دختر نازِ دی ماه ، حوای سیب وگندم
شیطنتِ گلِ سُرخ ، از بغض تا تبسم
همشونه با پرستو ، به این قفس پریدی
غزل غزل ترانه ، به قصه پر کشیدی


پریِ نازِ برفی ، عروسکِ زمستون
سکوتِ باغُ باغچه ، آوازِ باد و بارون
بی تو سکوتِ محضم ، نه واژه ای ، نه حرفی
دختر خوشگلِ دی ، عروس فصلِ برفی


وقتی که تو می خندی ،آب می شه بغض برفا
با تو طلایی میشه ،رنگ تموم حرفا
می خونی با سکوتت ، وقتی که حرفی داری
عروسک قشنگم ، تن پوش برفی داری


غرورِ آبیِ تو ، همرنگ آسمونه
نه ساده ای ، نه مغرور ، زلالی عاشقونه
برف و تگرگ و بارون ، سمفونیِ زمستون
می خوا باهات برقصه ، تنهاییِ خیابون


ازکتاب تولدت مبارک - شایا تجلی
http://i7.tinypic.com/6pu4i0p.jpg
..........
و اس ام اس خوشگلم هم این بود
آغاز فصل سرد ِ با گرمای وجود تو همیشه گرم و با حرارت . تولدت مبارک :-)

۱۳۸۶ دی ۹, یکشنبه

تولد


تولد تولد تولدم مبارک :-)

ورود خودم به 24 سالگی رو تبریک میگم و امید وارم خدا یه عقل درست و حسابی بهم بده
امروز حسابی ضایع شدم
آخه هیچکی از اول صبح بهم تبریک نگفت:-(
اولین نفر خودم بودم . دیشب رو موبایل واسه خودم یادداشت گذاشتم که سر ساعت 9 که ساعت تولدمه تبریک بیاد و آرزوی خوب کردم واسه سال آینده
سه تا پیام تبریک داشتم فقط
دو تا هم تلفن
مامانم یادش نبووووووووووووووووووووووددددددددددددددددد
هر بار که گوشیم زنگ میخورد میپریدم رو گوشی .به شوق این که یکی زنگ زده تبریک بگه
اما دریغغغغغغغغغغغغغغغغغ
ولی ناراحت نیستم
آخر سر خودم به همه دوستام پیغام دادم که تولدم مبارک
اونا هم بی معرفتی نکردن و هیچ به روی خودشون نیاوردن
خلاصه که حسابی ضایم کردن
پ.ن: عکس مربوط به 2 شب پیش است و چون شمع 3 نداشتیم همون شمعهای پارسال رو استفاده کردیم و یه دونه تکی اضافه کردیم که شد 22 سال و 1

۱۳۸۶ آذر ۳۰, جمعه

یلدا


یلداتون مبارک

قرار بود23 سال پیش ته تغاری خونه ی ما همچین شبی به دنیا بیاد و اسمش هم بزارن یلدا

ولی از اونجایی که هرچی بیشتر انتظارتو بکشن بیشتر دوستت دارن

منم یه 9 روزی دیر کردم که حسابی دلشون آب بشه

خلاصه این از داستان تفلد من

یه اس ام اس : یلدا به ما آموخت زندگی آنقدر کوتاه است که 1 دقیقه بیشتر با هم بودن را باید جشن گرفت

۱۳۸۶ آذر ۲۶, دوشنبه

ma ze yaran....

حالمان بد نیست غم کم می خوریم کم که نه! هر روز کم کم می خوریم
آب می خواهم، سرابم می دهند عشق می ورزم عذابم می دهند
خود نمیدانم کجا رفتم به خواب از چه بیدارم نکردی آفتاب؟؟
خنجری بر قلب بیمارم زدند بی گناهی بودم و دارم زدند
دشنه ای نامرد بر پشتم نشست از غم نامردمی پشتم شکست
سنگ را بستند و سگ آزاد شد یک شبه بیداد آمد داد شد
عشق آخر تیشه زد بر ریشه ام تیشه زد بر ریشه ی اندیشه ام
عشق اگر اینست مرتد می شوم خوب اگر اینست من بد می شوم
بس کن ای دل نابسامانی بس است کافرم دیگر مسلمانی بس است
در میان خلق سردرگم شدم عاقبت آلوده مردم شدم
بعد ازاین بابی کسی خو می کنم هر چه در دل داشتم رو می کنم
نیستم از مردم خجر بدست بت پرستم بت پرستم بت پرست
بت پرستم،بت پرستی کار ماست چشم مستی تحفه ی بازار ماست
درد می بارد چو لب تر می کنم طالعم شوم است باور می کنم
من که با دریا تلاطم کرده ام راه دریا را چرا گم کرده ام؟؟؟
قفل غم بر درب سلولم مزن! من خودم خوشباورم گولم مزن!
من نمی گویم که خاموشم مکن من نمی گویم فراموشم مکن
من نمی گویم که با من یار باش من نمی گویم مرا غم خوار باش
من نمی گویم،دگر گفتن بس است گفتن اما هیچ نشنفتن بس است
روزگارت باد شیرین! شاد باش دست کم یک شب تو هم فرهاد باش
آه! در شهر شما یاری نبود قصه هایم را خریداری نبود!!!
وای! رسم شهرتان بیداد بود شهرتان از خون ما آباد بود
از درو دیوارتان خون می چکد خون من،فرهاد،مجنون می چکد
خسته ام از قصه های شوم تان خسته از همدردی مسموم تان
اینهمه خنجر دل کس خون نشد این همه لیلی،کسی مجنون نشد
آسمان خالی شد از فریادتان بیستون در حسرت فرهادتان
کوه کندن گر نباشد پیشه ام بویی از فرهاد دارد تیشه ام
عشق از من دورو پایم لنگ بود قیمتش بسیار و دستم تنگ بود
گر نرفتم هر دو پایم خسته بود تیشه گر افتاد دستم بسته بود
هیچ کس دست مرا وا کرد؟ نه! فکر دست تنگ مارا کرد؟ نه!
هیچ کس از حال ما پرسید؟ نه! هیچ کس اندوه مارا دید؟ نه!
هیچ کس اشکی برای ما نریخت هر که با ما بود از ما می گریخت
چند روزی هست حالم دیدنیست حال من از این و آن پرسیدنیست
گاه بر روی زمین زل می زنم گاه بر حافظ تفاءل می زنم
حافظ دیوانه فالم را گرفت یک غزل آمد که حالم را گرفت:
ما زیاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود آنچه می پنداشتیم

۱۳۸۶ آذر ۱۷, شنبه

سفر ایستگاه

قطار می رود
تو می روی
تمام ایستگاه می رود
و من چه قدر ساده ام
که سال های سال
در انتظار تو
کنار این قطار رفته ایستاده ام
و هم چنان
به نرده های ایستگاه رفته
تکیه داده ام
قیصر امین پور