۱۳۸۷ اسفند ۲۹, پنجشنبه

بهار می آید


گوش که بخوابانی صدای قدم هایش را میشنوی


بهار می آید


با همه ی طراوتش


با همه ی زیبایی اش


دلت را بهاری کن


طراوت بهار تقدیمتان

۱۳۸۷ اسفند ۲۱, چهارشنبه

عید آمد

یک شعری بود که دوران کودکی یه بنده خدایی یادم داده بود ، این روز ها همش توی ذهنم میاد

عید آمد ُ ما لختیم


هرچی به بابا گفتیم

گفتا به چ ُ س َ م

به نیم چ ُ س َ م

واسه شب ِ عیدت می چ ُ س َ م


پ. ن : من بی ادب نیستم ، به بچه هرچی یاد بدن یاد میگیره :D

۱۳۸۷ اسفند ۱۶, جمعه

دیفنوکسیلات

خدا جون دیفنوکسیلات بدم خدمتتون؟

توی اون عرش کبریایی تون یه دارو خونه پیدا نمیشه؟ یه ورق دیفنوکسیلات بگیرین؟

شما این روزا بد جوری بیرون روی پیدا کردی

چاه مسطراهتون هم مستقیم رو سر منه

یه جای دیگه بشینین لطفا

من به اندازه ی کافی از لطفتون بهرمند شدم

۱۳۸۷ اسفند ۱۳, سه‌شنبه

تقدیر

باید تورو پیدا کنم

شاید هنوزم دیر نیست

تو ساده دل کندی ولی تقدیر بی تقصیر نیست

با اینکه بی تاب منی بازم منو خط میزنی

باید تو رو پیدا کنم

تو با خودت هم دشمنی

کی با یه جمله مثل من میتونه آرومت کنه

اون لحظه های آخر از رفتن پشیمونت کنه

دلگیرم از این شهر سرد

این کوچه های بی عبور

وقتی به من فکر می کنی

حس می کنم از راه دور

آخر یه شب این گریه ها سوی چشام می بره

عطرت داره از پیرهنی که جا گذاشتی میپره

باید تو رو پیدا کنم

هر روز تنهاتر نشی

راضی به با من بودنت

حتی از این کمتر نشی

پیدات کنم

حتی اگه پروازمُ پرپر کنی

محکم بگیرم دست ِ تو

احساسم ُ باور کنی

باید تورو پیدا کنم

شاید هنوزم دیر نیست

تو ساده دل کندی

ولی تقدیر بی تقصیر نیست

باید تو رو پیدا کنم

هر روز تنهاتر نشی

راضی به با من بودنت حتی از این کمتر نشی