۱۳۸۷ مهر ۷, یکشنبه

من کیستم؟


من«دوشیزه مکرمه» هستم، وقتی زن ها روی سرم قند می سابند و همزمان قند توی دلم آبمی شود.

من «مرحومه مغفوره» هستم، وقتی زیر یک سنگ سیاه گرانیت قشنگ خوابیده ام و احتمالاً هیچ خوابی نمی بینم.
من «والده مکرمه» هستم، وقتی اعضای هیات مدیره شرکت پسرم برای خودشیرینی بیست آگهی تسلیت در بیست روزنامه معتبر چاپ می کنند.
من «همسری مهربان و مادری فداکار» هستم، وقتی شوهرم برای اثبات وفاداری اش- البته تا چهلم- آگهی وفات مرا در صفحه اول پرتیراژترین روزنامه شهر به چاپ میرساند.
من «زوجه» هستم، وقتی شوهرم پس از چهار سال و دو ماه و سه روز به حکم قاضی دادگاه خانواده قبول می کند به من و دختر شش ساله ام ماهیانه بیست و پنج هزار تومان فقط، بدهد.
من «سرپرست خانوار» هستم، وقتی شوهرم چهار سال پیش باکامیون قراضه اش از گردنه حیران رد نشد و برای همیشه در ته دره خوابید.
من «خوشگله» هستم، وقتی پسرهای جوان محله زیر تیر چراغ برق وقت شان را بیهوده می گذرانند.
من «مجید» هستم، وقتی در ایستگاه چراغ برق، اتوبوس خط واحد می ایستد و شوهرم مرااز پیاده رو مقابل صدا می زند.
من «ضعیفه» هستم، وقتی ریش سفیدهای فامیل می خواهند از برادر بزرگم حق ارثم را بگیرند.
من «...» هستم، وقتی مادر، من و خواهرهایم را سرشماری می کند و به غریبه می گوید«هفت ...» دارد- خدا برکت بدهد.
من «بی بی» هستم، وقتی تبدیل به یک شیء آرکائیک می شوم و نوه و نتیجه هایم تیک تیک از من عکس می گیرند.
من«مامی» هستم، وقتی دختر نوجوانم در جشن تولد دوستش دروغ پردازی می کند.
من«مادر» هستم، وقتی مورد شماتت همسرم قرار می گیرم.- آن روز به یک مهمانی زنانه رفته بودم و غذای بچه ها را درست نکرده بودم.
من «زنیکه» هستم، وقتی مرد همسایه، تذکرم را در خصوص درست گذاشتن ماشینش درپارکینگ می شنود.
من «مامانی» هستم، وقتی بچه هایم خرم می کنند تا خلاف هایشان را به پدرشان نگویم.
من «ننه» هستم، وقتی شلیته می پوشم و چارقدم را با سنجاق زیر گلویم محکم می کنم.
نوه ام خجالت می کشد به دوستانش بگوید من مادربزرگش هستم... به آنها می گوید من خدمتکار پیر مادرش هستم.
من «یک کدبانوی تمام عیار» هستم، وقتی شوهرم آروغ های بودار می زند و کمربندش راروی شکم برآمده اش جابه جا می کند.
دوستانم وقتی می خواهند به من بگویند؛ «گه» محترمانه می گویند؛ «علیا مخدره».
من «بانو» هستم، وقتی از مرز پنجاه سالگی گذشته ام و هیچ مردی دلش نمی خواهد وقتش را با من تلف بکند.
من در ماه اول عروسی ام؛ «خانم کوچولو، عروسک، ملوسک، خانمی، عزیزم، عشق من، پیشی، قشنگم، عسلم، ویتامین و...» هستم. من در فریادهای شبانه شوهرم، وقتی دیربه خانه می آید، چند تار موی زنانه روی یقه کتش است و دهانش بوی سگ مرده می دهد،«سلیطه» هستم.
من در ادبیات دیرپای این کهن بوم و بر؛ «دلیله محتاله، نفس محیله مکاره، مار، ابلیس، شجره مثمره، اثیری، لکاته و...» هستم.
دامادم به من «وروره جادو» می گوید.
حاج آقا مرا «والده» آقا مصطفی صدا می زند.
من «مادر فولادزره»هستم، وقتی بر سر حقوقم با این و آن می جنگم.
مادرم مرا به خان روستا «کنیز» شما معرفی می کند.
به راستی من کیستم؟،،
نوشته‌ ی خانم بلقیس سلیمانی و ظاهراً در روزنامه‌ی اعتمادچاپ شده است

پ.ن: در فیش گاز نوشته شده: هزینه گار مصرفى شما 28 هزار تومان، یارانه پرداختى توسط دولت 24500 تومان، مبلغ قابل پرداخت توسط من 3500 تومان، بسیار خب، من هم براى دولت فیش صادر مى كنم حقوق هر ساعت 6 دلا‌ر، روزانه 45600 تومان، حقوق ماهیانه من یك میلیون و 400 هزار تومان، دریافتى من از دولت 200 هزار تومان و یارانه پرداختى من به دولت یك میلیون و 200 هزار تومان، حالا‌ کی باید سر کی منت بذاره؟؟؟

۱۳۸۷ مهر ۱, دوشنبه

ماه مشق


امسال بعد از 17-18 سال اولین مهر ماهیه که من دیگه درس ندارم و به قولی محصل نیستم
امسال مامان و بابا بعد از 33 سال از محصل داری فارق شدن ،دقیقا از سال 54 تا حالا
احساسات ضد و نقیضی دارم
از طرفی خوشحالم از طرفی ناراحتم
خوشحالم چون همیشه شروع کردن برای من کار سختی بوده مثل شروع مدرسه و دانشگاه
از طرفی ناراحتم چون بیکارم و بی آر
سال هاست که به این سال و ماه فکر میکنم
زمانی که نوجوان بودم هر بار که خودم رو در این سن تجسم میکردم ، زنی رو میدیدم که ازدواج کرده ، یک زندگی مرفه داره و در سمت مدیریت فعالیت میکنه
و امروز دخترکی مجرد هستم که بیکاره و آرزوی مدیریت داره
همه ی این حرف ها رو زدم که بگم اومدن پاییز و ماه مشق و املا مبارک
-----
پ.ن 1 : پاییز آمدنش را با خشک کردن پوستمان و دلگیری عصرهایش به من نشان داد
پ.ن2: هيئت دولت اعلام کرد ماه رمضان نود روز مي باشد که 60 روز آن يارانه دولت به مردم بوده و شما فقط سي روز آن را روزه مي گيريد

۱۳۸۷ شهریور ۲۸, پنجشنبه

یه پست خوشمزه






عکس ها جنبه ی تزیینی دارند و هدف گرسنه تر کردن شماست و هدف دیگری ندارد
-------------------------------------
پرشین بلاگ به مناسبت فرا رسیدن روز جهانی وبلاگ، اولین جشنواره انتخاب برترین وبلاگ های زنان را برگزار میکند.ااگه دوست داريد به وبلاگ منتخبتون رای بديد

۱۳۸۷ شهریور ۲۳, شنبه

ناگهان زود دیر میشود

روزی که پست قبلی رو نوشتم غمگین بودم و نا امید از همه جا و از همه مهمتر بی خبر از بازی روزگار
نمیدونستم به فاصله ی چند روز مصیبت بزرگتری روی قلبم سنگینی میکنه
نمیدونستم به زودی مرگی فرا میرسد
نمیدونستم پسری که هرگز ندیدمش از دست میره و مرگش برایم غیر قابل باور و غیر قابل تحمل میشه ، برایش زود بود
هنوز هم با اینکه مرگ عزیزان زیادی رو دیدم ، این واقعه برایم حل شدنی نیست
گاهی فکر میکنیم خیلی دنیا بهمون تنگ گرفته و لب به شکوه باز میکنیم
غافل از اینکه مرگ در کمین ماست ، غافل از اینکه روزگار برایمان نقشه های دیگری در سر دارد
میدانم که اگر همه ی مشکلات دنیا چاره پذیر باشند مرگ را گریزی نیست
پس به یکدیگر عشق بورزید پیش از آنکه دیر شود
ناگهان زود دیر می شود
حرف های ما هنوز نا تمام
تا نگاه می کنی وقت رفتن است
باز هم همان حکایت همیشگی
پیش از آن که با خبر شوی
لحظه ی عزیمت تو ناگزیر می شود
ای....
ای دریغ و حسرت همیگشی
ناگهان
چقدر زود
دیر می شود

۱۳۸۷ شهریور ۱۹, سه‌شنبه

این روزها

این روز ها خسته تر از آنم که ...
این روزها نا امید تر از آنم که ...
این روز ها هر سو میروم دری بسته است
این روزها
این روزها هرچه بیشتر میجویم کمتر مییابم ..
این روز ها هرچه تلاش میکنم نتیجه نمیدهد
این روزها خدا هم صدایم را نمی شنود
این روز ها مانند کودکی شدم که تابستان ها به در دکان ها میرود و میگوید : آقا شاگرد نمیخواین؟
این روز ها در خیابان ها پرسه میزنم
این روز ها بیشتر روزنامه میخوانم ، نه برای مطالعه که برای جستن کار
این روز ها به بی اعتباری آدم ها بیشتر پی میبرم
این روزها همه چیز به نظرم گران تر می آید
این روز ها از خستگی خیابان به خانه پناه می آورم و آرامشی را می جویم که دیگر نیست
این روز ها به جاهایی قدم میگذارم که هرگز نرفته ام
این روز ها کسانی را می بینم که هرگز ندیده ام
این روز ها زنی را دیدم که با غرور نگاهم کرد و گفت : نه ما نیرو نمیخواهیم ، مازاد نیرو هم داریم ، گویی دست گدایی را پس میزد
این روز ها آدم های میز گرفته و جو زده از میز بیشتر میبینم
این روز ها خسته ام ...
این روز ها دنیا کوچک شده
این روزها همیشه گریانم
خدایا تحمل این روز ها را بر من آسان کن

۱۳۸۷ شهریور ۱۲, سه‌شنبه

عاشق

من نه عاشق بودم ، نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من
من خودم بودم و یک حسه غریب ، که به صد عشق و هوس می ارزید .....!!!! "