۱۳۸۸ دی ۹, چهارشنبه

مرثیه ای برای یک برادر

8 سال گذشت
باورت میشود برادر جان ؟
باورت هست که از آن شب شوم که آخرین نگاهت را بر ما انداختی 8 سال گذشته باشد
سالهاست که این روز ماتم رفتنت را میگیرم
و هنوز هم این سوالم بی جوابست که چرا تو ؟ چرا رفتی ؟
برای رفتنت خیلی زود نبود؟
سالهاست که اشک هایم را فرو خورده ام تا غمم دیده نشود در چشم دیگران
راستی میدانی هر شب تصورت میکنم
هرشب فکر میکنم حالا در آستانه ی 40 سالگی موهای شقیقه ات سفید شده بود یا نه
چاق شده بودی یا نه
هنوز هم اخلاقت سگی بود یا نه
آخ اگر بودی ی ی ی
سالهاست که چشم به راه رفتنت نشسته ام و اشک هایم را نریخته ام
و اکنون 8 سال است که دختر کوچکت همچین شبی ، کادو در دست ، از در این خانه وارد میشود و فریاد نبودنت را در گوشم بلند تر میکشد
هنوز هم نمیدانم چرا شب تولد من را انتخاب کردی برای رفتنت ؟؟؟

توضیح : 9 دی مصادف است با بیست و پنجمین سال تولدم و هشتمین سال از دست دادن تنها برادرم .

۱۳۸۸ دی ۸, سه‌شنبه

ای..

ای خس و خاشاک ها
ای اغتشاش گر ها
ای فتنه گر ها
ای حرمت شکن ها
ای بابا ملت ایران چه قد شما اسم دارید!!!

۱۳۸۸ دی ۳, پنجشنبه

کریسمس


میلاد مسیح ، پیام آور صلح و دوستی بر تمام مردم جهان مبارک باد

۱۳۸۸ دی ۲, چهارشنبه

فال


طالع
یك كمك مالی از راه میرسد كه تو سخت بدان احتیاج داشتی . دوستی میرسد كه مدتها بود انتظارش را میكشیدی . امیدست كه با ورود به مرحله ی جدید دوران خوب و شكوفایی را در زندگی تجربه كنی.
الهی نامه :
اهای آقایی که اون بالا نشستی ، ببین این طالع امروز منه ، بیا و همین یه بار از خودت مردونگی نشون بده ، آبروی این فالگیر رو بخر ، میدونی که من به خاطر اون فالگیره میگم نه به خاطر خودم!!!
مشکلات مالی هم که خودت خبر داری ، لپ تاپ ِ سوخته و باقی قضایا ...
پ.ن : این قسمت الهی نامه تقلیدی آشکار و میمون وار از دوست عزیزم گارسیا بود

۱۳۸۸ دی ۱, سه‌شنبه

شب چله بزرگه!

ای جماعت جوجه هاتونو شمردین ؟

فرارسیدن ماه دی ، ماه غلیان احساسات عجیب و غریب در خودم رو به عموم مسلمین و مسلمات تبریک میگم

۱۳۸۸ آذر ۲۸, شنبه

حکایت من و نبودنم

هر دم از این باغ بری میرسد

ساعت حول و حوش 6 روز ِ دوشمبه ی هفته ی پیش بود که همیجوری لمیده بودم توی تختم و وب گردی میکردم که ناگهان کامپیوتر مبارک هنگ کرد
جونم براتون بگه که هر چی ما از خودمون نجابت به خرج دادیم درست نشد که نشد خلاصه که خاموشش کردم و چشمتون روز بد نبینه دیگه روشن نشد که نشد
لپ تاپ مبارک سوخت که سوخت که هنوزم صاحبش داره میسوزه
فعلا بردمش دکتر تحت مداواست خدا میدونه درست بشه یا نه !!
تا اونموقع خدا نگهدار همتون

۱۳۸۸ آذر ۲۰, جمعه

ابراز علاقه مادرانه !

سینوس هام دوباره کار دستم داده 

باد سرد پاییزی کار خودش ُ  کرده و حسابی سر و کله ام پر از عفونت شده  
شال و کلاه میکنم که برم دکتر 
کلاه میزارم روی سرم و تا روی ابروها کلاه ُ  پایین میکشم  از ترس سوز سرمای این شهر ِ بی پدر
توی مطب دکتر منتظر نشسته ام که خانم والده میرسن !
از در که وارد میشه ، منو نمیشناسه 
من ُ صدا میکنه یه گوشه ای و میگه : 
پدر سگ تو که کلاه میزاری انقد خوشگل میشی چرا همیشه نمیزاری؟
و صدای قهقهه من که میگم : سوسکه هم به بچش میگفت قربون دست و پای بلوریت برم !!!

۱۳۸۸ آذر ۱۷, سه‌شنبه

...

مسنجر را خدا آزاد کرد 

۱۳۸۸ آذر ۱۶, دوشنبه

اعتیاد

الان که ما در خدمت شماییم ساعت 1:01 دقیقه ی بامداد است و چشمانمان به شدت آلبالو گیلاس میچینند 

چرایش چرا ؟ زیرا که جای شما خالی همین 2 ساعت پیش بعد از یک شام مبسوط خفن که میل نمودیم در خدمت حضرات 2 گیلاس شراب دست ساز خانگی محصول انگور های همین اطراف (که انگورش هم هوش از سر میبرد چه برسد به شرابش)  میل نمودیم و حالمان خیلی خوش شده است همینطوری الکی 

و امای دیگر قضیه این باشد که 2 قاشق دیفن هیدرامین کامپاند نوشیدیم تا درس عبرتی باشد برای همه ی گلو درد های عالم ، درست چند دقیقه  بعدش بود که خودمان را در فضا پیدا کردیم 

لذا تصمیم گرفته ایم محتاط شویم ، زیرا خیلی حالمان خوش میشود (ظرفیت های بالقوه امان بالاست ) جنس خوب سراغ داشتید بی معرفتی نکنید ما را هم خبر کنید 


و اما نکته ی بد امشب کجاست ؟ نکته ی  مذخرفش اینجاست که ایمیل مان که هیچ ، عالی جناب مسنجر هم به روش ، تمام فیلتر شکن ها هم از کار افتاده اند به سلامتی و اینجانب برای رفع کسالت هر 30 ثانیه ای یک بار روی لینک Try again  مسنجر کلیک میکنیم ، از طرف دیگر یار در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم 

کوزه استعاره از همون مسنجر است 


خلاصه اینکه امشب با این اتفاقات جالب و این حال جالب انگیز ناک تر حسابی دلم میخواد  7 ، 8 ، 10 تا از اون فحش های کش دار بدم به عزیزان در قسمت فیل تر ینگ و اینجور صحبت ها 

والسلام نامه تمام 


پ.ن : نوشته شده در تاریخ 88/9/14

۱۳۸۸ آذر ۱۳, جمعه

....

دنیا پر است از مردان ِ دیوس که ادعایشان کون ِ خر را پاره میکند 

پ.ن : عصبانیم تا سر حد جنون ، نزدیک نشوید گاز میگیرم 

۱۳۸۸ آبان ۲۷, چهارشنبه

پسرک درد دارد


یک عصر پاییزی است 

پسرک درد دارد ، فغان میکند از پا درد 
واکسن 2 ماهگی حسابی حالش را گرفته 
آنقدر گریه میکند که اشک هایش سرازیر میشوند و نفسش بالا نمی آید 
از خانه بیرون میزنم پی قطره ای شربتی چیزی که درد پسرک را تسکین دهد 
هوا عجیب ملس است 
از دیشب باران زده و صفایی به زمین و زمان داده ، آفتاب بی جانی ساعت 3 بعد از ظهر از پشت ابر ها خودش را نمایان کرده و حالا رنگ  و عطر همه جا جوری دیگر شده 
همه ی درخت ها و برگ ها ی بیجان به تو سلام میدهند 
شیشه های ماشین را داده ام پایین که عطر نسیم ، شامه ام را نوازش دهد 
رادیو روشن است به لطف راننده ی قبلی (بابا) 
و آهنگ ملایمی پخش میکند ، امروز انگار همه چیز زیبا تر شده 
فقط کاش پسرک درد نداشت 
.
.
.
شربت و قطره را یافته ام و در راه برگشت ، نزدیک ِ خانه ، دختر و پسری دست تو دست  کنج آن کوچه ی بن بست چسبیده اند بیخ دیوار 
توجهم را جلب میکنند ، نگاهشان میکنم و لبخندی میزنم 
شربت را به خانه میرسانم 
اما این قفل در ایراد پیدا کرده 
در ِ ماشین بسته نمیشود 
مشغول کلک زدن به دزدگیر و قفل هستم که کارشان تمام میشود 
دختر خداحافظی میکند و چند قدمی جلو می افتد ، دختر ِ ریز نقشیست ، 16 ،   17 ساله به نظر میرسد 
برمیگردد برای نگاه آخر و پسرک بوسه ای برایش پرتاب میکند و میگوید مواظب خودت باش 
دخترک که به سر کوچه میرسد پسر کتاب هایش را از زیر پلیورش در می آورد و راه می افتد 
قفل ماشین  به راه می آید  و در بسته میشود
امروز روزی بهتری بود اگر پسرکم درد نداشت 


۱۳۸۸ آبان ۱۹, سه‌شنبه

گفتگوی 2 نفره !

نشستیم داریم مخ همدیگه رو میخوریم ، از کمبود های عاطفیش  میگه و بحث میرسه به نیاز های جسمی و روحی انسان ها 

 من: مثلا خود من گاهی انقدر دلم میخواد یه نفر با احساس بقلم کنه که خدا میدونه 
حتی بعضی وقت ها برای این کمبودم اشک ریختم 
اون : تو دیونه ای 
من :  احساس میکنم که نیاز به یه پشتیبان دارم 
اون: در اون صورت یه راه داری 
من : خوب چه راهی ؟
اون : باید بری کانون فرهنگی آموزش ثبت نام کنی 
من : :))

۱۳۸۸ آبان ۱۷, یکشنبه

بازگشت

بدینوسیله بازگشت پیروزمندانه ی خودمان را به سرزمین مجازی تبریک و تهنیت عرض مینماییم
 و از همه ی دوستانی که در مدت  غیبت ما حالی از ما نپرسیدند کمال تشکر را دارا میباشم ( البت جناب کرگدن از این فقره جداست ) . 

حدود 2 هفته  اصلا به دنیای مجازی دسترسی نداشتم ، کلی  از نوشته  هاتون رو از  دست دادم ، امیدوارم که چیز خیلی توپی ننوشته باشید D:


۱۳۸۸ آبان ۱, جمعه

یک نوشته ی بیات شده !

اول آبان روز آمار و برنامه ریزی
بر تلاش گران عرصه ی آمار 
بر دانشجویان بیچاره ی آمار 
بر فارغ التحصیلان بیکار آمار 
بر استادان بد بخت آمار (چون محبورن یه مشت فرمول که نه به درد دنیات میخوره نه آخرتت به خورد دانشجو بدن )
بر مردمی که اصلا این رشته رو نمیشناسن 
بر اونایی که اصلا نمیدونن این رشته هست 
بر عزیزان مرکز آمار که یه پول قلمبه به این مناسبت میگیرن 
بر برادران زحمت کش که سر کوچه وای میستن آمار دخترای محلو میگیرن 
براکبر آقا ، اصغر آقا 
اون عزیزایی که ته سالن نشستن 

مبارک باد 

درآخراینکه برای من بدبخت ِ فلک زده ی آمار خونده کار سراغ ندارید؟؟ D:

پ.ن : متنی که در بالا خوندید رو پارسال دقیقا برای اول آبان که روز آمار ِ نوشتم ، پارسال امیدوار تر بودم که شاید زندگیم یه تکونی بخوره ، اما دریغ از یه تکون کوچیک  ، همه چیز بدتر و نا امید کننده تر از قبله :(


۱۳۸۸ مهر ۲۵, شنبه

بدون شرح !

اولین بیضه بند در سال 1847 در بازی کریکت استفاده شد


و اولین کلاه ایمنی در سال 1947.


یعنی صد سال طول کشید تا مردها بفهمند که مغز هم عضو مهمیه!

پ.ن : اینجا را هم از دست ندهید


تازه نوشت : عکس نداشت این پست ، عکس ها اضافه شد

۱۳۸۸ مهر ۱۵, چهارشنبه

احمق کیست ؟

و 
احمق 
کسی است که 
مسئولیت بپذیرد 
تا توقع همکان را بر انگیزاند 

احمق تر کسی است که وقتی میخواهد اعتیادش به اینترنت را ترک کند ، ADSL  بگیرد .

۱۳۸۸ مهر ۶, دوشنبه

تناقض

توی مغزم ملغمه ای هست از احساسات ضد و نقیض 
عشق و نفرت 
فراموشی و یاد آوری 
ترس و شجاعت 
نگرانی  و  وحشت 

نمیدانم چه مرگم است  ، اما هرچه هست حالم خوب نیست !!

برمیگردم ، به زودی ، زمانی که توانستم این همه نفرت را از وجودم دور کنم  و آرامشم را دوباره باز یابم 

۱۳۸۸ مهر ۱, چهارشنبه

بچه داری!

1 . من عاشق شدم ، عاشق این بچه ی فسقلی ِ شیرین که شب ها بدون او خوابم نمیبره و با 1 ساعت ندیدنش دچار دلتنگی شدید میشم

2 . من این روزها مثل سگ میترسم ، میترسم از اینکه یه بلایی سر این بچه بیارم یا بیاد و کاری نتونم بکنم ، وقتی خوابیده مرتب نفس هاشو چک میکنم

3 . من این روزها (مثل هرسال) افسردگی (سندروم پاییزیسم ) میگیرم . با جابه جا شدن ساعت ها و تاریکی زودهنگام هوا مشکل دارم ،غم دنیا میریزه تو دلم وقتی هوا اینطوری تاریک میشه .

4 . باز هم اول مهر شد و بچه های بیچاره باید برن مدرسه ، با اینکه 7 ساله که از مدرسه دورم ولی هنوز حال و هوای اول مهر رو دارم و وقتی 1 مهر میشه کلی غصم میشه که مدرسه ها باز شدن .
5. خدایا حکمتت را شکر ، قضیه ی این پوست اضافی و ختنه دیگه چیه ؟ میخواستی مرد ها رو ادب کنی ؟ اینجوری که پدر و مادر و جد و آبادشون رو ادب میکنی ! آخه شما راضی هستی ما واسه یه "ش و م ب و ل" بریده کلی اشک بریزیم ؟


۱۳۸۸ شهریور ۲۸, شنبه

فندق ما

دیروز کودکی در خانواده ی کوچک ما به دنیا آمد 
و با خودش یک دنیا شادی آورد 

۱۳۸۸ شهریور ۱۹, پنجشنبه

کوچیک خونه

قرار گذاشته که امروز عصر بریم با هم بیرون خرید هاشو بکنه
بی حوصله ام و خواب آلود ، در عین بی حوصلگی قبول میکنم چون :
این روزهای آخر سنگین شده ، راه رفتن ، نفس کشیدن ، همه کاری براش سخت شده
رانندگی براش جزء سخت ترین کارهاست .
من باید رانندگی کنم ، به ماشینش وارد نیستم ، انگار دارم چشم بسته رانندگی میکنم ، بهش میگم توکل به خدا میرونم !!
4 قدم که راه میاد یهو دستش را روی شکمش میذاره و میگه فکر کنم داره به دنیا میاد ، من مسخره بازی راه میندازم و میگم آره الان به دنیا میاد بعد فردا روزنامه ها مینویسن زنی در فروشگاه زایمان کرد بعدشم باید اسمشو بزاریم رفاه
بیخودی کلی خرج میکنم ، چشمم که به این همه جنس میفته عین احمق ها خرید میکنم ،
دلم قار و قور میکنه ، گرسنم شده ، نزدیکای افطار ِ
هنوز توی فروشگاهیم که اذان میدن

اصرار میکنه که افطار باید بیای خونه ی ما ، میگم نه مامان منتظرمه
اصرار و اصرار ، از پس اصرار هاش بر نمیام و قبول میکنم
توی راهیم که موبایل من زنگ میخوره
میدونم که کسی با من کاری نداره ، پس حتمن مامانه که زنگ زده
بهش میگم گوشیه منو جواب بده
به مامان یه چیزایی میگه که بعدا میفهمم مامان گفته که منتظر من بودن و ....
توی خونه ی اونا با همسرش افطار میکنم
کلی میگیم و میخندیم
آخر شب برمیگردم خونه
مامان میپرسه که شام خوردی ؟
میگم : آره ، شما چی خوردین ؟
جواب میگیرم که بابا برای افطار من حلیم داغ و نون تازه گرفته بوده ، خودشون از همون حلیم خوردن
توجیه کنم اما ...
بشقاب میوه سر میز آمادست
مامان میگه : داری میری این بشقاب هم با خودت ببر ، برای تو میوه شسته بودم و من از ته دل احساس شرمندگی میکنم که تنهاشون گذاشتم !!!
عذاب وجدان و عذاب وجدان و عذاب وجدان
وقتی کوچیک خونه باشی باید توقعات همه رو پاسخ بدی .

۱۳۸۸ شهریور ۱۷, سه‌شنبه

آثار جرم !


ابوی گرامی و خانم والده چند روزی تشریف برده بودند سفر
من مانده بودم و خانه خالی .
پس از بازگشت از در وارد نشده ابوی گرامی میفرماید : مهسا خانم قلیان کشیدی ؟
اینجانب که از تعجب شاهد رویش اسفناج در مناطقی از بدنمان میباشیم جواب میدهیم که : خبر ها چه زود میرسد
شب بعد خانم والده محترمه تشریف می آورند به اتاق ما برای ایراد نصایح آخر شبی شان و ناگهان میپرسند :
مهسا خانم سیگار کی کشیدی ؟؟
ما باز دچار همان حالت اسفناجی میشویم که سیگار را لای کاغذ های کنار کامپیوتر مشاهده میکنیم و جواب میدهیم همان شبی که قلیان کشیدیم
خانم والده دوباره میفرمایند پس سیگار هم با خودتون بردی بودید پارک
و ما جواب میدهیم که راستش هرچه گشتیم پیدا نکردیم و مجبور شدیم بخریم !

2 روز بعد میفهمیم که : زیر انداز را روی پله های حیاط رها کرده بودیم ، ساک قلیان و بند و بساطش را روی سکوی آشپز خانه و سیگار هم که لای کاغذ هایمان پیدا شد

ما کلا در مخفی کاری نابغه ایم !

۱۳۸۸ شهریور ۱۵, یکشنبه

زنان و اعداد

12 تا 50 سال : دوران باوری یک زن
18 تا 35 سال : بهترین زمان برای بارداری یک زن
زیر 18 و بالای 35 سال : سنین پر خطر برای بارداری
20 تا 30 سال : بهترین زمان برای ازدواج یک زن (در باور عامیانه)*
35 سال به بالا : سن پر خطر جهت ابتلا به سرطان سینه

ما زن ها همیشه بین اعداد محصوریم
همیشه باید فکر کنیم که چند سالمونه ، نکنه سن بارداری دیر یا زود بشه !!
خدا وکیلی یک مرد هست که به سن بچه دار شدنش فکر کرده باشه ؟؟

* : دختر که رسید به 20 ، باید به حالش گریست !!!

۱۳۸۸ شهریور ۹, دوشنبه

سفرت بخیر اما ...

«به کجا چنین شتابان؟
به هر آن کجا که باشد، به جز این سرا، سرایم
«سفرت به خیر اما
تو و دوستی، خدا را
چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی،
به شکوفه‌ها،
به باران،
برسان سلام ما را»
پ . ن : شفیعی کدکنی از ایران رفت ...

۱۳۸۸ شهریور ۵, پنجشنبه

خودکار قرمز

سلام

چند روزیست که دلمان میخواهد آپ کنیم ، آن هم چه آپ کردنی !!

خواستیم خدمت همه ی سروران عزیز عرض کنیم که :
ما خوبیم
هوا خوب است
ایام به کام است
زندگی عالی است
سرعت اینترنت یک چیزی در مایه های سرعت نور است
کشورمان گلستان است
برنامه های تلویزیون خداست
مشکلات اقتصادی به حمدالله حل است
ماه رمضان ماه عبادت است
کلا خیلی خوش میگذرد
تنها یک مشکل هست آنهم این است که خودکار قرمز نداریم!!

پ . ن : نقل از کتاب "به برهوت حقیقت خوش آمدید " :

روزی در جمهوری دموکراتیک آلمان سابق یک کارگر آلمانی کاری در سیبری پیدا می کند. او که می داند سانسورچی ها همه نامه ها را می خوانند، به دوستان اش می گوید «بیایید یک رمز تعیین کنیم؛ اگر نامه یی که از طرف من دریافت می کنید با مرکب آبی معمولی نوشته شده باشد، بدانید هر چه نوشته ام درست است. اگر با مرکب قرمز نوشته شده باشد، سراپا دروغ است.» یک ماه بعد دوستان اش اولین نامه را دریافت می کنند که در آن با مرکب آبی نوشته شده است : «اینجا همه چیز عالی است؛ مغازه ها پر، غذا فراوان، آپارتمان ها بزرگ و گرم و نرم، سینماها فیلم های غربی نمایش می دهند و تا بخواهی دختران زیبای مشتاق دوستی- تنها چیزی که نمی توان پیدا کرد مرکب قرمز است.»

۱۳۸۸ مرداد ۳۰, جمعه

...

هستم .... اما خسته م

۱۳۸۸ مرداد ۱۱, یکشنبه

آن روز می آید


آن روز را میبینم
آن روز نزدیک است
روزی که همین عکست را در کتاب های تاریخ چاپ کنند
مثل همان عکس کتاب تاریخ ما که رجایی کف پایش را نشان میداد
پ . ن 2 : اینجا را هم بخوانید ا. ن و رابطه پدر و پسری!!!

۱۳۸۸ مرداد ۵, دوشنبه

بترسید از خشم زنان !



دختر روسی که از دوست پسر 33 ساله خود درخواست ازدواج کرده و جواب منفی گرفته بود با آویزان کردن چند ترقه به آلت او،آن را منفجر کرد.آن شب بعد از آنکه دختر جواب رد شنید دوست پسرش را به شام دعوت کرد و بعد از خوراندن مشروب زیاد و مست کردنش چند ترقه به آلت او وصل کرد و آن را منفجر کرد.پزشکان در حال تلاش برای زنده نگه داشتن پسر هستند.

۱۳۸۸ تیر ۲۹, دوشنبه

فریاد

خانه ام آتش گرفته ست ، آتشي جانسوز
هر طرف مي سوزد اين آتش
پرده ها و فرشها را ، تارشان با پود
من به هر سو مي دوم گريان
در لهيب آتش پر دود
وز ميان خنده هايم تلخ و
خروش گريه ام ناشاد
از درون خسته ي سوزان
مي كنم فرياد ، اي فرياد ! اي فرياد
خانه ام آتش گرفته ست ، آتشي بي رحم
همچنان مي سوزد اين
نقشهايي را كه من بستم به خون دل
بر سر و چشم در و ديوار
در شب رسواي بي ساحل
واي بر من ، سوزد و سوزد
غنچه هايي را كه پروردم به دشواري
در دهان گود گلدانها
روزهاي سخت بيماري
از فراز بامهاشان ، شاد
دشمنانم موذيانه خنده هاي فتحشان بر لب
بر من آتش به جان ناظر
در پناه اين مشبك شب
من به هر سو مي دوم ، گريان
گريان ازين بيداد
مي كنم فرياد ، اي فرياد ! اي فرياد
واي بر من ، همچنان مي سوزد اين آتش
آنچه دارم يادگار و دفتر و ديوان
و آنچه دارد منظر و ايوان
من به دستان پر از تاول
اين طرف را مي كنم خاموش
وز لهيب آن روم از هوش
ز آندگر سو شعله برخيزد ، به گردش دود
تا سحرگاهان ، كه مي داند كه بود من شود نابود
خفته اند اين مهربان همسايگانم شاد در بستر
صبح از من مانده بر جا مشت خاكستر
واي ، آيا هيچ سر بر مي كنند از خواب
مهربان همسايگانم از پي امداد ؟
سوزدم اين آتش بيدادگر بنياد
مي كنم فرياد ، اي فرياد ! اي فرياد


شعر از مهدی اخوان ثالث "م.امید"



۱۳۸۸ تیر ۲۸, یکشنبه

7350 تومان!


7350 تومن بود

همه ی جیب های کیفشو گشت

جیب کوچیکه

جیب وسطی ، همونی که زیپ میخوره

و جیب پشتی که چسبیه

یه 1000 تومنی

یه 5000 تومنی

چند تا 200 تومنی و چند تا صدی ، یک دونه هم 50 تومنی

رو هم شد 7350 تومن

همه ی داراییش همین بود

فکر کرد با این پول چی میشه خرید ؟

چیز زیادی نمیتونست بخره

شاید یه بستنی

کرایه تاکسی

یا از دستفروش کنار خیابون یه شال ارزون قیمت

اما تصمیم گرفت با همون پول کم یه کار بزرگ بکنه

خودکار سبزشو پیدا کرد

و روی همه ی پول ها نوشت

"رای من کجاست ؟ "

۱۳۸۸ تیر ۲۳, سه‌شنبه

باز هم دیر شد

رای داده بود
بعد از 30 سال
به امید تغییر
نه برای خودش
برای من و تو
و برای سرزمینش
اما ...
رایش را دزدیدند
فرصت محدود بود
نشد که بماند و پیروزی را ببیند
قطعه ی 257 خانه ی ابدیش شد
تا همسایه ی ندا و سهراب باشد
روحش شاد


حرف های ما هنوز نا تمام
تا نگاه می کنی وقت رفتن است
باز هم همان حکایت همیشگی
پیش از آن که با خبر شوی
لحظه ی عزیمت تو ناگزیر می شود
ای....
ای دریغ و حسرت همیگشی
ناگهان
چقدر زود
دیر می شود

۱۳۸۸ تیر ۱۷, چهارشنبه

مضحک

زندگی من مضحک است 
بیشتر شبیه کرمی هستم که  دور تا دورم پیله ای تنیده ام 
و شب و روز درون پیله ام میلولم 
و چشم هایم به راه  خشک شده اند
آنقدر خشک اند که هرروز اشک مصنوعی می چکانم درونشان
و زندگیم خلاصه شده است در حد فاصل  اتاق خواب  ، آشپزخانه و  توالت 

پ.ن : در راستای این زندگی مضحک 18 تیر عروسی دعوت دارم !!!




۱۳۸۸ تیر ۱۵, دوشنبه

روز مرد مبارک

اگه یه مرد تو این دوره زمونه باشه اونم تویی
روز مرد مبارک

۱۳۸۸ تیر ۹, سه‌شنبه

!

دست مزن ! چشم ! ببستم دو دست ….
راه مرو ! چشم ! دو پایم شکست...
حرف مزن ! قطع نمودم سخن….
نطق مکن! چشم ! ببستم دهن...
هیچ نفهم ! ………………
این سخن عنوان مکن….
خواهش نا فهمی انسان مکن...
لال شوم ! کور شوم ! کر شوم !….
لیک محال است که من خر شوم .

۱۳۸۸ تیر ۶, شنبه

داستانی از منوجهر احترامی


مارها قورباغه ها را مي خوردند و قورباغه ها غمگين بودند

قورباغه ها به لك لك ها شكايت كردند

لك لك ها مارها را خوردند و قورباغه ها شادمان شدند

لك لك ها گرسنه ماندند و شروع كردند به خوردن قورباغه ها

قورباغه ها دچار اختلاف ديدگاه شدند

عده اي از آنها با لك لك ها كنار آمدند و عده اي ديگر خواهان باز گشت مارها شدند

مارها باز گشتند و همپاي لك لك ها شروع به خوردن قورباغه ها كردند

حالا ديگر قورباغه ها متقاعد شده اند كه براي خورده شدن به دنيا مي آيند

تنها يك مشكل براي آنها حل نشده باقي مانده است

اينكه نمي دانند توسط دوستانشان خورده مي شوند يا دشمنانشان

۱۳۸۸ تیر ۱, دوشنبه

خوش به حال غزه

خوش به حال نداهای غزه
خوش به حال نداهای فلسطین
خوش به حال نداهای لبنان
از صبح تا شب توی تلویزیون ایران نشانشان میدهند
مردم برایشان اشک میریزند
صندوق میزارند ،برایشان پول جمع میکنند
گونی گونی اس ل حه میفرستند تا دفاع کنند از سرزمین مادریشان
در سوییس و کلمبیا و سازمان ملل از آنها و افسانه ی هو ل و ک ا س ت صحبت میکنند
دل میسوزانند برایشان ، مظلومند
عزای عمومی اعلام میکنند برایشان ، مسجد میگیرند برای فلان سردارشان
صدا و سیما برنامه هایش را قطع میکند و تصاویر دلخراش غزه را نشان میدهد


بیچاره نداهای ایران ، بی سر و صدا خاکشان میکنند
اجازه نمیدهند برایشان مسجد بگیرند
جنازه اشان را به شرط و شروطی تحویل میدهند
آخر اینان اغ ت ش ا ش گ ر ن د

خوش به حال غزه
خوش به حال فلسطین
خوش به حال لبنان

۱۳۸۸ خرداد ۳۱, یکشنبه

دردهایت را با من شریک شو ...


چه کسی پاسخگوی درد های تو خواهد بود ؟؟؟

۱۳۸۸ خرداد ۲۹, جمعه

!!!

این روزها دست و دلم به کاری نمیرود

فکرم بیشتر از آنچه باید و شاید مشغول اتفاقات اخیر است

دستم از همه جا کوتاست

آنی میگوید برویم سینما درباره ی الی را ببینیم : تنها کلمه ای که در ذهنم می آید بورژوازی است (من کمونیست نیستم )

تمام روحم و فکرم پیش خواهران و برادران شهیدم است

پ . ن : استاد شجریان تا دیروز احترام زیادی برای هنرتان قایل بودم و همیشه آواز و صدایتان را میستودم اما از امروز به وجود شما افتخار میکنم و برای شخصیت والایتان احترام فراوانی قائلم . خس و خاشاکیتان را میستایم و ورودتان به خس و خاشاک ها را تبریک میگویم


دیریست برادر به برادر نکند رحـــــــــــم


هر طایفه ای این همه قابیل نـــــــــــدارد

۱۳۸۸ خرداد ۲۶, سه‌شنبه

!!

آن خس و خاشاک تویی
پست تر از خاک تویی
شور منم نور منم
عاشق رنجور منم
زور تویی کور تویی
هاله ی بی نور تویی
دلیر بی باک منم
مالک این خاک منم
امروز دانشجویان دانشگاه آزاد اراک امتحانات رو لغو کردن و در حیاط دانشگاه متحصن شدند
خبر رسیده که جلوی در دانشگاه نیروهای امنیتی و گارد هستن ولی اجازه ی ورود به دانشگاه رو ندارن

۱۳۸۸ خرداد ۲۳, شنبه

استالین

استالین حرف جالبی زده ، گفته :

مهم نیست به چه کسی رای می دهید مهم این است چه کسی رای شما را می شمارد!!!



پ .ن : کلو.ب هم رفت قاطیه باقالیا ، همینطور یو . تیوب و فیس . بوک !! دمکراسی یعنی این !

پ.ن : بلاگفا هم اسحال گرفته گویا ؟؟

!!!

ملت همیشه در صحنه برای چی ناراحتید ؟

برای چی دیشب تا صبح نخوابیدید؟

برای چی فشار خونتون رفته بالا

چرا قلبتون تند تر از همیشه می تپه ؟

چرا همتون حالت سکته دارید ؟

چرا ناراحتید که شناسنامه تون نجس شد ؟

چرا عصبانی هستید که اس ام اس ها قطع شد ؟

چرا دارید خود خوری میکنید که اینترنت در اکثر مناطق قطع شد ؟

چرا غصه میخورید که این مدته همشو خواب دیدید

اتفاقی نیفتاده که

این 20 روز یه کارناوالی راه اندخته بودن ملت شاد باشن ، دست دولت خدمتگذار درد نکنه!

همه چیز از دیشب به حالت عادی برگشت که خدای نکرده یادتون نره کجا دارید زندگی میکنید !

بازی خوردیم ، مثل همیشه

امشب

امشب ایران خواب ندارد
خدایا
شنبه ی ما را ســـــــــــــــــــــــــــبـــــــــــــــــــــــــــــــــــــز کن

۱۳۸۸ خرداد ۹, شنبه

خوشم می آید !!

از آیس پک طالبی خوشم می آید
از بوی موز خوشم می آید
از دست و پای بچه خوشم می آید
از بوی بنزین خوشم می
از لواشک و ترشک و قرقوروت خوشم می
از قدم زدن زیر باران خوشم می آید
از یاهو مسنجر خوشم می
از نون خامه ای خوشم می آید
از بوی نون تازه خوشم می
از رانندگی توی جاده ی خلوت با یه موزیک دلخواه خوشم می آید
از طعم نسکافه خوشم می آید
از ناخن های لاک زده خوشم می
از وبلاگم خوشم می آید
از کفش کتونی خوشم می آید
از بوی چسب و کبریت خوشم می آید
از سشوار کشیدن موهایم خوشم می آید
از قرمه سبزی خوشم می آید
از عکاسی خوشم می آید
از کادو گرفتن بی دلیل خوشم می آید
از روغن زیتون بو دار خوشم می آید
از چال ِ گونه خوشم می آید
از آشپزی کردن خوشم می
از فضولی کردن خوشم می آید
از اس ام اس های ناگهانی خوشم می آید
از رنگ بنفش خوشم می آید
از سکوت شب و شب بیداری خوشم می آید
از صبح های زود که هنوز همه خوابن خوشم می آید
از داشتن خصوصی خوشم می آید
از لذت بی بدیل کتاب خواندن خوشم می آید
از اصلاح کردن (بخوانید بند انداختن ) خوشم می آید
از داشتن کیف های جور وا جور خوشم می آید
از آنلاین بودنش خوشم می
از حس دیوانه وار عاشقی خوشم می آید
از صبح های جمعه و صبحانه ی دسته جمعی خوشم می آید
از مسافرت خوشم می آید
از زبان انگلیسی خوشم می آید
از آهنگ های Modern Talking خوشم می آید
از پژو 206 خوشم می آید
از روسری های رنگ و وارنگ خوشم می آید
از اردیبهشت خوشم می آید
از سرمای آخر شهریور خوشم می آید
از رز سفید خوشم می
از انگشتر خوشم می آید
از بوی بچه نوزاد خوشم می آید
از حل کردن معما خوشم می آید
از پنجره ی آشپز خانه ای که رو به کوچه باز شود خوشم می آید
از حوض آبی وسط حیاط خوشم می آید
از بوی خاک باران خورده خوشم می آید
از کفش های رنگی خوشم می آید
از قهقه زدن خوشم می آید
از کمد لباس مرتب خوشم می
از بازی کردن با موبایل خوشم می آید
از چهار زانو نشستن روی مبل خوشم می آید
از عصر پنج شنبه ها خوشم می آید
از رختخواب ِ یخ خوشم می آید
از بوسیدنش و بوسیده شدن خوشم می آید
از ممنوعه هایی که نمیتوانم بنویسم خوشم می آید
از اینکه چیز هایی دارم که ازشان لذت ببرم خوشم می آید
پ.ن : از وبلاگ گلبانو به بازی خوشم می آید دعوت شدم ، همه ی شما هایی که چیز هایی در زندگی دارید که ازشان خوشتان بیاید به این بازی دعوتید
پ. ن 2: به طرز زجر آوری نمیتونم برای خودم کامنت بزارم و از جواب دادن به کامنت ها معذورم ، اما قول میدم به تک تکتون سر بزنم
پ.ن 3 : اگر برای ارسال نظر مشکل دارید میتونید اینجا کامنت بزارید

۱۳۸۸ خرداد ۲, شنبه

مجاز نیستید!!!

بزنید آن دست قشنگه را
بزنید
به افتخار سازمان سنجش بزنید
که امشب ، به طور اساسی ر ی د به حال ما
آقای سازمان سنجش آن زمان که داشتی با خط قرمز پایین کارنامه ی ما مینوشتی مجاز نیستید به مادر ِ دل نگران ِ من که 2 و 3 روزی است به نتایج فکر میکند ، فکر کرده بودید ؟
آقای سازمان ِ سنجش ، به پدرم که کارمند ِ بازنشسته ایست و مجبور است خرج ِ من ِ لندهور ِ بیکار را بدهد ، فکر کرده بودید ؟
آقای سازمان ِ سنجش امشب خاطرمان را خیلی مکدر نمودید و تلاش های چند ماهه ما را زیر پاهایتان لگد نمودید !
آقای سازمان ِ سنجش ما میخواستیم شیرینی قبولی مان ، رای بدهیم
آقای سازمان ِ سنجش ما چه کنیم که بیکاریم و دلمان را به کنکور شما خوش کرده بودیم؟
آقای سازمان ِ سنجش ببخشید که برادر ِ ناکاممان شهید نشد تا ما از قبلش دانشگاه قبول شویم !!
آقای سازمان ِ سنجش شما از آزار دادن ِ مومنان خوشتان می آید ؟ چه میشد اگر مجاز نیستید را مجاز نیستید مینوشتید ؟

۱۳۸۸ اردیبهشت ۳۱, پنجشنبه

برای تو و همه ی بی قراری هایت

در یک آشنایی ساده
من و تو با هم دست دادیم
تو فقط دست دادی
و من همه چیز از دست دادم .



خوشحالم که تو هستی تا بی قرارت بشم
خوشحالم که تو هستی تا شبا با فکرت بخوابم و صبح با رویای تو بیدار بشم
خوشحالم که تو هستی تا عاشقت باشم
خوشحالم که تو هستی تا بهت بگم تا آخرش باهاتم
خوشحالم به خاطر حس قشنگ این روز هامون

تنها تو نیستی که این روز ها بی قراری ، منم بی قرارم ، بی قرار تر و دلتنگ تر از همیشه

پ.ن : مخاطب خاص دارد

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۹, سه‌شنبه

یک روز ، یک فرودگاه

نمیدونم از شانس ِ بد ِ من بود
یا از بازی ِ روزگار
که هردو شون
از یه فرودگاه
توی یک روز
منو ترک کنن
حالا من موندم و یک دنیا دلتنگی

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۱, دوشنبه

این روز ها 2

این روزها همه اش تلخی است و درد و جدایی
بگذارید بیشتر از این روزها دیگر نگویم
شاید که بعد ها فراموش کنم

۱۳۸۸ اردیبهشت ۳, پنجشنبه

همه به جای من

این روزها همه به جای من تصمیم میگیرند شما چه طور؟
این روزها همه به جای من فکر میکنند شما چه طور ؟
این روزها همه به جای من زندگی میکنند شما چه طور ؟
این روزها یکی مرا ترشیده خطاب کرد شما چه طور ؟
این روزها دیگری به من گفت بی عرضه شما چه طور ؟
این روزها یکی دیگر به من گفت بد دهن شما چه طور ؟
این روزها نفر چهارمی مرا حسود خطاب کرد شما چه طور ؟
این روزها همه با من دعوا میکنند شما چه طور ؟
این روز ها همه از من بدشان می آید شما چه طور ؟
این روزها هیچکس حال مرا نمیفهمد شما چه طور ؟

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲, چهارشنبه

کفش هایم

دوستشان دارم
کفش های پاشنه بلند ِ
بنفشم را
وقتی میپوشمشان
همان حسی را دارم که
وقتی 5 ساله بودم و می پوشیدم کفش های مادر را

۱۳۸۸ فروردین ۲۹, شنبه

مصائب مسی

من همینطوری داشتم برای خودم زندگیمو میکردم و ماستمو میخوردم که تلفن زنگ زد

مسی : علو ! بله !
ربه کا : برو برای من وقت آرایشگاه بگیر ، یه آرایشگاه خوب باشه ها ، مو ها م ُ خراب نکنه
مسی : باشه ، چشم


درینگ درینگ : علو ! بله !
آناستازیا : برو برای من پارچه بخر بده به خیاطی ، راستی مدل لباس هم پرینت بگیر
مسی : باشه ، چشم


درینگ درینگ : علو ! بله !
گرزیلا : زنگ زدی گفتی لباس عروس ُ بیاره ؟
مسی : باشه ! چشم

یک روز بعد

درینگ درینگ : علو ! بله !
ربه کا : رفتی آرایشگاه ؟
مسی : بله رفتم ، وقت گرفتم
ربه کا : ببین میگم یه وقت موهام ُ بد درست نکنه ، اگه موهای من خراب بشه تقصیر تویه !!!!
مسی : از یه جای دیگه وقت میگیرم
ربه کا : این همه ساله تو اون شهری هنوز نمیدونی کجا خوبه ؟؟ از یه جای دیگه برای من وقت بگیر
مسی : باشه ، چشم


درینگ درینگ : علو ! بله !
آناستازیا : پارچه رو بردی؟ مدل ها رو پرینت گرفتی ؟ سر راهت یه چند تا کمپوت ، شلوار ، کرفس و ....... هم بگیر
مسی : باشه ، چشم


درینگ درینگ : علو ! بله !
گرزیلا : پس این لیاس عروس چی شد ؟ اگه نمیخواد بیاره برم کرایه کنم ؟
مسی : باشه ! چشم ! میاره


درینگ درینگ : علو ! بله !
ربه کا : رفتی آرایشگاه وقت بگیری ؟
مسی : بله رفتم ، وقتش پر بود
ربه کا : از بس که تو دیر میجنبی ، تازه رفتی برای من وقت گرفتی ؟!!!! اگه موهای من خراب بشه تقصیر تویه !!!!
مسی : باشه چشم از یه جای دیگه وقت میگیرم


درینگ درینگ : علو ! بله !
آناستازیا : برو برای من یه پارچه ی دیگه بگیر ، ببر بده خیاطی
مسی : باشه ! چشم



درینگ درینگ : عاو ! بله !
گرزیلا : لباس ُ بردم اتو شویی گفت گل هاش خراب میشه !!!!
مسی : شکلت قاطی کرده


درینگ درینگ : علو ! بله !
مامان : رفتی برای من دنبال کفش بگردی؟
مسی : بله ! چشم


و این زنگ ها همچنان ادامه دارد ....

۱۳۸۸ فروردین ۲۷, پنجشنبه

حسرت لبخند

این روزها دلم از همیشه بیشتر میگیرد وقتی صف طولانی سینما را میبینم

وقلبم برای مردمی که تشنه ی شادی اند فشرده میشود

مردمی که آنقدر نخندیده اند که به خاطر یک لبخند و گاهی یک قهقهه از ته دل پای اخراجی ها مینشینند


۱۳۸۸ فروردین ۲۵, سه‌شنبه

خوشا شیراز ُ......

چی میشد اگه یک بلیط دو سره برای شیراز با اقامت توی یک هتل 5 ستاره هدیه میگرفتم

هر سال توی این فصل که میشه حسرت شیراز رو دارم

خدا جون چی میشه امسال یه حال ِ اساسی به من بدی؟

۱۳۸۸ فروردین ۲۳, یکشنبه

حس زن بودن

دلم تنگه برای تمام حس های زنانه

دلم تنگه برای احساس های گم شده در من

دلم تنگه برای یک baby شنیدن

دلم تنگه برای شنیدن دوستت دارم

دلم تنگه برای آغوشی گرم که احساس دوست داشتن و دوست داشته شدن به من بدهد

دلم تنگه برای یک مکالمه ی طولانی

دلم میخواد چند روزی زن باشم ، با تمام ناز و عشوه های زنانه ، همان هایی که هیچوقت نیاموختم

دلم میخواد قربان صدقه بشنوم

پدر کاش مرا اینهمه مرد گونه بار نمی آوردی

پ.ن : چند روز پیش ترشیده خطاب شدم ،لطفا شما دیگر از این گمانه زنی ها نکنید

۱۳۸۸ فروردین ۱۷, دوشنبه

wc


مکان : سوهانی های قم
زمان : دوشنبه صبح



از دستشویی که بیرون آمدم خواستم مرام بزارم و پولی به مردی که اونجا نشسته بود بدم
یه 50 تومنی دم دست بود
گذاشتم توی بشقاب مخصوص این کار
مرده برگشته میگه : خانم 100 تومن میشه
من : آقا ببخشید گ و ز ی چند حساب میکنید؟
پ.ن : عکس تزیینی نیست و جهت لذت بردن شما از 7 سین امسال ما قرار داده شده است

۱۳۸۸ فروردین ۱۲, چهارشنبه

تعطیلات

تعطیلات خود را چگونه گذراندید؟

افتضاح



پ . ن : تعدادی عکس تهیه دیدم که از اول تعطیلات تلاش میکردم برای آپلود اما تا امروز blogger اجازه ی ورود نداده بود

پ . ن 2 : مریم عزیز این بازی شما به فکر زیادی نیاز داره ، سر فرصت جواب خواهم داد

۱۳۸۷ اسفند ۲۹, پنجشنبه

بهار می آید


گوش که بخوابانی صدای قدم هایش را میشنوی


بهار می آید


با همه ی طراوتش


با همه ی زیبایی اش


دلت را بهاری کن


طراوت بهار تقدیمتان

۱۳۸۷ اسفند ۲۱, چهارشنبه

عید آمد

یک شعری بود که دوران کودکی یه بنده خدایی یادم داده بود ، این روز ها همش توی ذهنم میاد

عید آمد ُ ما لختیم


هرچی به بابا گفتیم

گفتا به چ ُ س َ م

به نیم چ ُ س َ م

واسه شب ِ عیدت می چ ُ س َ م


پ. ن : من بی ادب نیستم ، به بچه هرچی یاد بدن یاد میگیره :D

۱۳۸۷ اسفند ۱۶, جمعه

دیفنوکسیلات

خدا جون دیفنوکسیلات بدم خدمتتون؟

توی اون عرش کبریایی تون یه دارو خونه پیدا نمیشه؟ یه ورق دیفنوکسیلات بگیرین؟

شما این روزا بد جوری بیرون روی پیدا کردی

چاه مسطراهتون هم مستقیم رو سر منه

یه جای دیگه بشینین لطفا

من به اندازه ی کافی از لطفتون بهرمند شدم

۱۳۸۷ اسفند ۱۳, سه‌شنبه

تقدیر

باید تورو پیدا کنم

شاید هنوزم دیر نیست

تو ساده دل کندی ولی تقدیر بی تقصیر نیست

با اینکه بی تاب منی بازم منو خط میزنی

باید تو رو پیدا کنم

تو با خودت هم دشمنی

کی با یه جمله مثل من میتونه آرومت کنه

اون لحظه های آخر از رفتن پشیمونت کنه

دلگیرم از این شهر سرد

این کوچه های بی عبور

وقتی به من فکر می کنی

حس می کنم از راه دور

آخر یه شب این گریه ها سوی چشام می بره

عطرت داره از پیرهنی که جا گذاشتی میپره

باید تو رو پیدا کنم

هر روز تنهاتر نشی

راضی به با من بودنت

حتی از این کمتر نشی

پیدات کنم

حتی اگه پروازمُ پرپر کنی

محکم بگیرم دست ِ تو

احساسم ُ باور کنی

باید تورو پیدا کنم

شاید هنوزم دیر نیست

تو ساده دل کندی

ولی تقدیر بی تقصیر نیست

باید تو رو پیدا کنم

هر روز تنهاتر نشی

راضی به با من بودنت حتی از این کمتر نشی

۱۳۸۷ اسفند ۱۰, شنبه

insomnia

این روزها تا خرخره فرو رفتم توی افسردگی
پاهام روی زمینه اما من روی زمین نیستم
بی خوابی شبانه آزارم میده
دلم به هیچ کسی و هیچ جایی خوش نیست
پشتم به هیچ کسی گرم نیست
انگار یکی منو از بالا پرتاب کرده پایین
معلقم ، توی زمان و مکان
من کجام این روزها؟


ای عرش کبریایی چیه پس تو سرت ؟
کی با ما راه میایی جون ِ مادرت؟