۱۳۸۸ مرداد ۵, دوشنبه

بترسید از خشم زنان !



دختر روسی که از دوست پسر 33 ساله خود درخواست ازدواج کرده و جواب منفی گرفته بود با آویزان کردن چند ترقه به آلت او،آن را منفجر کرد.آن شب بعد از آنکه دختر جواب رد شنید دوست پسرش را به شام دعوت کرد و بعد از خوراندن مشروب زیاد و مست کردنش چند ترقه به آلت او وصل کرد و آن را منفجر کرد.پزشکان در حال تلاش برای زنده نگه داشتن پسر هستند.

۱۳۸۸ تیر ۲۹, دوشنبه

فریاد

خانه ام آتش گرفته ست ، آتشي جانسوز
هر طرف مي سوزد اين آتش
پرده ها و فرشها را ، تارشان با پود
من به هر سو مي دوم گريان
در لهيب آتش پر دود
وز ميان خنده هايم تلخ و
خروش گريه ام ناشاد
از درون خسته ي سوزان
مي كنم فرياد ، اي فرياد ! اي فرياد
خانه ام آتش گرفته ست ، آتشي بي رحم
همچنان مي سوزد اين
نقشهايي را كه من بستم به خون دل
بر سر و چشم در و ديوار
در شب رسواي بي ساحل
واي بر من ، سوزد و سوزد
غنچه هايي را كه پروردم به دشواري
در دهان گود گلدانها
روزهاي سخت بيماري
از فراز بامهاشان ، شاد
دشمنانم موذيانه خنده هاي فتحشان بر لب
بر من آتش به جان ناظر
در پناه اين مشبك شب
من به هر سو مي دوم ، گريان
گريان ازين بيداد
مي كنم فرياد ، اي فرياد ! اي فرياد
واي بر من ، همچنان مي سوزد اين آتش
آنچه دارم يادگار و دفتر و ديوان
و آنچه دارد منظر و ايوان
من به دستان پر از تاول
اين طرف را مي كنم خاموش
وز لهيب آن روم از هوش
ز آندگر سو شعله برخيزد ، به گردش دود
تا سحرگاهان ، كه مي داند كه بود من شود نابود
خفته اند اين مهربان همسايگانم شاد در بستر
صبح از من مانده بر جا مشت خاكستر
واي ، آيا هيچ سر بر مي كنند از خواب
مهربان همسايگانم از پي امداد ؟
سوزدم اين آتش بيدادگر بنياد
مي كنم فرياد ، اي فرياد ! اي فرياد


شعر از مهدی اخوان ثالث "م.امید"



۱۳۸۸ تیر ۲۸, یکشنبه

7350 تومان!


7350 تومن بود

همه ی جیب های کیفشو گشت

جیب کوچیکه

جیب وسطی ، همونی که زیپ میخوره

و جیب پشتی که چسبیه

یه 1000 تومنی

یه 5000 تومنی

چند تا 200 تومنی و چند تا صدی ، یک دونه هم 50 تومنی

رو هم شد 7350 تومن

همه ی داراییش همین بود

فکر کرد با این پول چی میشه خرید ؟

چیز زیادی نمیتونست بخره

شاید یه بستنی

کرایه تاکسی

یا از دستفروش کنار خیابون یه شال ارزون قیمت

اما تصمیم گرفت با همون پول کم یه کار بزرگ بکنه

خودکار سبزشو پیدا کرد

و روی همه ی پول ها نوشت

"رای من کجاست ؟ "

۱۳۸۸ تیر ۲۳, سه‌شنبه

باز هم دیر شد

رای داده بود
بعد از 30 سال
به امید تغییر
نه برای خودش
برای من و تو
و برای سرزمینش
اما ...
رایش را دزدیدند
فرصت محدود بود
نشد که بماند و پیروزی را ببیند
قطعه ی 257 خانه ی ابدیش شد
تا همسایه ی ندا و سهراب باشد
روحش شاد


حرف های ما هنوز نا تمام
تا نگاه می کنی وقت رفتن است
باز هم همان حکایت همیشگی
پیش از آن که با خبر شوی
لحظه ی عزیمت تو ناگزیر می شود
ای....
ای دریغ و حسرت همیگشی
ناگهان
چقدر زود
دیر می شود

۱۳۸۸ تیر ۱۷, چهارشنبه

مضحک

زندگی من مضحک است 
بیشتر شبیه کرمی هستم که  دور تا دورم پیله ای تنیده ام 
و شب و روز درون پیله ام میلولم 
و چشم هایم به راه  خشک شده اند
آنقدر خشک اند که هرروز اشک مصنوعی می چکانم درونشان
و زندگیم خلاصه شده است در حد فاصل  اتاق خواب  ، آشپزخانه و  توالت 

پ.ن : در راستای این زندگی مضحک 18 تیر عروسی دعوت دارم !!!




۱۳۸۸ تیر ۱۵, دوشنبه

روز مرد مبارک

اگه یه مرد تو این دوره زمونه باشه اونم تویی
روز مرد مبارک