۱۳۸۶ مهر ۲۳, دوشنبه

دلتنگی به توان 1000

این روزا خیلی دلم تنگه
برای کی؟
برای چی؟
نمیدونم
روزی چند بار لیست شماره های توی موبایلمو بالا پایین میکنم ولی با هیچ کدوم نمیتونم حرف بزنم
اونایی هم که بهشون زنگ زدم ازشانس من جواب ندادن
نمیدونم از این دنبال گوش محرم گشتن به جایی میرسم یا نه
ساعتها انلاین میشم تا شاید اینجا یه همدل پیدا کنم
ولی بازم هیچ کس
دل تنگم
خیلی زیاد

۱۳۸۶ مهر ۲۲, یکشنبه

دلتنگی

چگونه از من دور میشوی
وقتی هنوز دلتنگی را از وجودم پاک نکردی؟
چگونه ؟
آن زمان که دستانم را میان دستانت میفشاری
آتشی از درون وجودم زبانه میکشد
و آوایی فریاد میزند
آیا تو میشنوی؟
او را میبینی؟
او تو را میخواند،
با هزاران هزار کلمه واژه ی آشنایی را فریاد میزند
میدانم که میدانی
میدانی چقدر دلم برایت تنگ میشود
وقتی با نگاهت مرا بدرقه میکنی.
میدانی چقدر تمنای گرمای دستانت را دارم.
میدانم روحت را به من میسپاری
وقتی کنارت هستم.
آن را از من دریغ مکن.
آغوشت ،
دستانت ،
نگاهت ،
حرم نفسهایت ،
هستی ام را از من مگیر.
دیگر برای گریستن تردید ندارم.
دلتنگی برای تو آنقدر وسیع است
که بهانه ی خوبیست
برای گریه های شبانه ام،
دستی بروی بالشتم که بکشی
خیسی اشک های دیشبم را حس میکنی.
میدانم که میدانی.
تو همه را میدانی.
تو از تمام نهان وجودم آگاهی.
میدانی که دروغگوی خوبی نیستم.
کاش میتوانستم کمی دروغ بگویم،
آنوقت دیگر وقتی به چشمانت نگاه میکردم اشکم سرازیر نمی شد،
آنوقت وقتی حالم را میپرسیدی
میتوانستم بگویم خوبم.

خیلی خوب