۱۳۸۶ بهمن ۹, سه‌شنبه

عصر دلنشین

یک بعد از ظهر گرم و دلنشین در کنار دوستان قدیمی و منتقل کردن تمام حس های خوب به هم . خنده های از ته دل . لج کردن ها . دعواها و مسخره بازیها
همه و همه منو یاد سالهای خوش مدرسه میندازه . حالا دیگه معتقدم آدم هرچی بزرگ تر میشه مشکلاتش هم بزرگ تر میشه . ما داریم بزرگ میشیم . ما 3 تا دوست هستیم که سالهاست با همیم
خوشحالم که هنوزم بعد از سال ها این عادت قشنگ تولد گرفتن برای همدیگه فراموشمون نشده . اینکه یه چیزی هست که ما رو به هم متصل میکنه و به یاد روزهای گذشته میندازه . خوشحالم به خاطر داشتن شما . خوشحالم که هنوزم میتدونیم یه روز شاد و پر از خاطره برای هم یسازیم . با وجود دورشدن از هم و ملال انگیز شدن زندگی هر کدوممون و بزرگ شدن مشکلاتمون هنوزم میتونیم با هم درد و دل کنیم .
حرف هایی که امروز زدم نمیتونستم برای کسی بگم ولی برای شما 2 تا گفتم .
خدا رو شکر میکنم که توی این تو در توی پیچ و وا پیچ زندگی هنوز هم دوستانی دارم که بتونم با نیم ساعت حرف زدن با اونها به اندازه ی سال ها غم و تنهایی خالی یشم
ممنونم که به من انگیزه دادید برای ادامه . ممنونم که این بعد از ظهر یه بعد از ظهر کاملا زنونه بود . بدون صحبت از هیچ مردی!!!
و باز هم خدا رو شکر میکنم که با وجود بزرگ شدن مشکلاتمون هنوز اینقدر بخیل نشدیم که دلهامون برای هم نتپه . انقدر حسود نشدیم که بخایم موقعیت اون یکی رو از دستش در بیاریم و اینقدر هنوز برای هم حرمت و ارزش قائلیم که بشینیم و به حرف های همدیگه گوش بدیم .
ممنونم به خاطر گوش سپردنتون به حرفام . ممنونم به خاطر راه کار هایی که به دور از هرگونه غرض ورزی به من دادین و ممنونم به خاطر داشتنون و به خاطر دوستیمون
امروز خیلی حرف ها زده شد . حد اقل زدن این حرف ها باعث شد که یادم بیاد یه روزی چه آدمی بودم و چه آرزوهای بزرگی در سر داشتم . چه قدر سرزنده و شاداب بودم و حالا چی شدم؟؟
حتی زدن این حرف ها هم موثره . اونقدر موثر که به من جهت دادین و به یادم آوردین که یه روز من چه قدر اعتماد به نفس داشتم و شما ها چه قدر روی من حساب میکردین . ولی حالا خیلی ضعیفم
نشخوار خاطرات خوب هم برام خوشاینده
مرسی که هنوز دوستم دارین . هنوز گوشه ی ذهنتون جا دارم و خیلی خیلی خوشجالم که هنوز فراموش نشدم . از اینکه به فکرم هستین به خودم میبالم . از اینکه برام وقت گذاشتین و با هزار کلک کادوتون رو کادو کردین تا منو خوشحال کنین ممنونم
اینقدر این بعد از ظهر در احساسات من تاثیر گذاشت که بعد از مدتها دستم به قلم رفت تا احساساتم رو بیان کنم
اونقدر کارتون قشنگ بود که میخوام تمام این لحظات رو ببلعم . شاید اینطوری بتونم خاطرات رو حفظ کنم . واقعا دوستتون دارم
از کادوتون ممنونم . کادویی که بزرگی قلبتونو به من نشون میده :-*
بعد از یه بعد از ظهر دلچسب . حالا یه لیوان چای داغ میچسبه .مخصوصا وقتی که فکرت همش پرواز میکنه به لحظات گذشته و گاهی لبخند رو روی لبت میاره
شادم . شاد شاد و از این که دوستانی به این خوبی دارم به خودم میبالم

۱۳۸۶ دی ۲۹, شنبه

آرزویم این است

آرزوی من اینست که دو روز طولانی
در کنار تو باشم فارغ از پشیمانی
آرزوی من اینست یا شوی فراموشم
یا که مثل غم هر شب گیرمت در آغوشم
آرزوی من اینست تو مثل یک سایه
سرپناه من باشی لحظه ترگریه
آرزوی من اینست نرم و عاشق و ساده
همسفر باشی با من در سکوت یک جاده
آرزوی من اینست هستی تو من باشم
لحظه های هشیاری٬ مستی تو من باشم
آرزوی من اینست تو غزال من باشی
تک ستاره روشن در خیال من باشی
آرزوی من اینست در شبی پر از رویا
پیش ماه و تو باشم لحظه ای لب دریا
آرزوی من اینست از سفر نگویی تو
تو هم آرزویی کن٬اوج آرزویی تو
آرزوی من اینست مثل لیلی و مجنون
پیروی کنیم از عشق این جنون بی قانون
آرزوی من اینست زیر سقف این دنیا
من برای تو باشم تو برای من تنها
آرزوی من اینست آرزوی من اینست
چه قدر احساس آدم ها تو موقعیت های مشابه شبیه هم میتونه باشه . انقدر این شعر شبیه احساسات منه که اول فکر کردم خودم این شعرو سرودم ولی یادم رفته :-)
جدا این آدمیزاد موجود عجیبیه
ما آدمها در عین شباهت به هم چه قدر متفاوتیم
یکی خوبه
یکی بده
یکی کلاه میزاره سر اون یکی
اون یکی کلای این یکیو بر میداره
ولی به جرات میتونم بگم آدم ها وقتی عاشق میشن همه شبیه هم میشن
کاش کمتر در این قمار زندگی همو اذیت کنیم
کاش هر روز عاشق تر باشیم
کاش.........
پ.ن : شعر از وبلاگ ساناز دزدیده شده است. کم کم دارم دزد حرفه ای میشم

۱۳۸۶ دی ۲۴, دوشنبه

هوا بس ناجوانمردانه سرد است


سلام

هوا بس نا جوانمردانه سرد است

امسال چه زمستونی شده . حسابی برف اومده

امتحانا عقب افتاد. این دیگه از معجزات خدا بود

ولی من حسابی تنهام

از اون وقتهاست که دلم هیچی نمیخواد و همه چی میخواد

الان 4 روزه که حتی پامو توی حیاط نذاشتم

توی مود گندی هستم

از بس میام تو نت دیگه خودم شرمنده شدم . میدونم این ماه پول تلفن که بیاد میخوام سرمو بکوبم به دیوار

همه ی اینا رو میدونم

ولی از تنهایی حوصلم سر رفته

چه قدر دلم میخواد یه همبازی داشتم و با هم میرفتیم برف بازی

ولی انگار زیادی قاطی دنیای آدم بزرگا شدم

ترسو شدم

شدم عین پیر زن ها

همش میترسم که نکنه مریض بشم

آخه دقیقا مثل پیرزن ها آسیب پذیر شدم

از ترس اینکه نکنه مریض بشم . از برف لذت نبردم

چرا اینجوری شدم؟

یعنی پیر شدم؟:-(


پ.ن: عکس دزدی است. از یه وبلاگ برداشتم که نمیدونم اسمش چی بود.. این هم یک نشانه ی پیری

۱۳۸۶ دی ۱۵, شنبه

دلم گرفته

سلام
دلم گرفته
اومدم ناله کنم ها
غر نزنید بعدا که ناراحت نوشتی و این حرفا
دلم گرفته . خیلی هم گرفته
همش عصبانیم
همش کلافه ام
همش اخمام تو همه
خلاصه بگم سگ سگم
دلشوره داره دیوونم میکنه
فکرای منفی داره از هم میپاشتم
این روزا همه هم سر جنگ دارن . کاش راحتم بزارن
کاش انقد ازم نپرسن چیه؟ چته؟
کاش دل اینو داشتم که خودمو راحت کنم
خسته ام
از دنیا
از خودم
از ساده لوحی هام
از مهربونیم که باعث سو استفاده شده
کاش ......
و این کاش ها تمومی نداره
اونی که باید عوض بشه .نمیشه
باز تکرار همون کارا
باز پشیمونی ها
فکر کنم پ ر ی و د مغزی شدم
دلم میخواد به اندازه ی یه دریا اشک بریزم
چرا حال و هوام عین هوای بهاره؟
زود بارونی میشم
زود بند میام
خدایا کمکم کن
که چشم امید به جز تو به هیچکش ندارم