۱۳۸۷ مرداد ۸, سه‌شنبه

رویای کودکی


بچه که بودم خیلی چیزها برایم مهم نبود و فقط به لذت بی حد تماشای پسر شجاع فکر میکردم

هیچ وقت فکر نکردم پدر پسر شجاع قبل از تولد او نامش چه بود؟

یا چرا پسر شجاع مادر نداشت؟ یا چرا همه ی پدر و مادر ها آنجا مجرد بودند؟

رویای کودکی من این بود که روزی بتوانم صفحه ی تلویزیون را بشکنم و دمی با پسر شجاع و خانم کوچولو بازی کنم

این که چند بار به پشت تی وی سرک کشیدم تا آنها را آن پشت بیابم خدا میداند دست آخر مطمئن شدم که آپشت خبری نیست و همه ی این اتفاقات داخل تی وی میفتد ولی جرات شکستن شیشه اش را نداشتم

شاید از ترس صدمه زدن به آنها که فکر میکردم اگر شیشه بشکند آنها دیگر توانایی حرف زدن ندارند

یا شاید هم به خاطر محتاط بودن همیشگی ام یود

در تمام این سالها همیشه منتظر پخش مجدد آن کارتون رویایی بودم ولی هیچ گاه این اتفاق نیفتاد و اکنون هم در میان تبلیغات اینترنتی چشمم به دنبالش است

ولی هنوز کسی به فکر فروش دی وی دی داستان های آن دهکده کم جمعیت نیفتاده است

گاهی دلم برای شیپورچی و دار و دسته اش هم تنگ میشود
گاهی دلم برای کودکی که دلمشغولی اش از دست دادن تماشای پسر شجاع بود نیز تنگ میشود

۱۳۸۷ مرداد ۵, شنبه

دل تو

دل تو اولین روز بهار
دل من آخرین جمعه سال
و چه دورند و چه نزدیک به هم

۱۳۸۷ تیر ۳۰, یکشنبه


او هم رفت
روحش شاد

۱۳۸۷ تیر ۲۵, سه‌شنبه

سوسک میشویم

داشتم جواب پیغامی که تو پست قبلی گذاشته بودن رو میدادم رسیدم به قسمتی که چند تا حرف رو نوشته و برای حفظ امنیت هستش که کامنت های الکی نیاد
خلاصه دیدم یه شکلت داره کنارش ، عکس کسی که رو ویلچر نشسته کنجکاو شدم ببینم این چیه
اونو زدم و رفتم تو صفحه های دیگه
یهو دیدم یه صدایی داره میاد ، یه خانمه داره صحبت میکنه
ترسیده بودم
گفتم وای جن اومده تو کامپیوترم
هی سرمو میبردم نزدیک تر که بفهمم این صدا از کجاست ، فکر کردم کسی گوشی تلفنو برداشته ولی تو خونه ی ما کسی به غیر از فارسی با زبان دیگه ای حرف نمیزنه
خلا صه چه دردسرتون بدم که بعد از کلی کشف و کشوفات فهمیدم این صدای مال همون نوشته هست
داشت به زبان های مختلف اون حروف رو برای روشندلان (نابینایان) میخوند در این لحظه بود که دو دستی زدم تو سر خودم که ای بابا ببین دنیا تا کجا پیشرفت کرده . تو این فکرم که اونا تا چه اندازه به فکر رفاه حال شهروندانشون هستن اونوقت ما اینجا روزی 2 ساعت تو اوج گرما بی برقی میکشیم و له له میزنیم از گرما

۱۳۸۷ تیر ۱۸, سه‌شنبه

احساس

امروز از دانشگاه که میخواستم بیام بیرون یه حس خیلی خوبی داشتم
احساس میکردم دارم رو ابرا راه میرم
دلم میخواست بال داشتم و تمام راه رو پرواز میکردم
امروز همه ی ناراحتی های اخیرو جبران کرد
امروز دم غروب با تمام وجودم این شعرو حس کردم
می روم خوش به سبکبالی باد
همه ذرات وجودم آزاد
همه ذرات وجودم فرباد

۱۳۸۷ تیر ۱۲, چهارشنبه


من به آمار زمین مشكوكم ... كه اگر این شهر پر از آدمهاست؛ پس چرا این همه دلها تنهاست



آرامش ، چه واژه ی آرامش بخشی

دلم آرامش میخواد

دلم وسعت میخود

دلم میخواد برم یه جایی و تا دلم میخواد داد بزنم

دلم ........میخواد