۱۳۸۸ مرداد ۳۰, جمعه

...

هستم .... اما خسته م

۵ نظر:

فرزام گفت...

نمی دونم چرا این یادم اومد همین الان.سلولهای 209 رو نقاشی کرده بودن. دیوارها تا سقف رنگ نو خورده بود اون روزها. اما باز می تونستی تک و توکی دیوار نوشته پیدا کنی رو دیوار. نوشته هایی از ساکنانی که از اینجا بودنشون زیاد نمی گذشت. یکی اش این بود:"این نیز بگذرد."

نقشی گفت...

لام مهسا
کجایی؟؟
نمی دانی مهر بانو کجا می نویسد؟
بیدار شو بیا بنویس دلمان تنگ شده
کامنتم ممکن است نرسد
امید وارم بخوانیش

سپیده گفت...

سلام مهسا جان
خوبی؟
البته هیچ کس حال خوبی ندارد...اما اندکی صبر سحر نزدیک است!

غزل خونه گفت...

نه خسته!

ناشناس گفت...

این روزها قصه ها کوتاه شدند...قد همین چند واژه
هستم...خسته ام...همین