۱۳۸۶ دی ۲۴, دوشنبه

هوا بس ناجوانمردانه سرد است


سلام

هوا بس نا جوانمردانه سرد است

امسال چه زمستونی شده . حسابی برف اومده

امتحانا عقب افتاد. این دیگه از معجزات خدا بود

ولی من حسابی تنهام

از اون وقتهاست که دلم هیچی نمیخواد و همه چی میخواد

الان 4 روزه که حتی پامو توی حیاط نذاشتم

توی مود گندی هستم

از بس میام تو نت دیگه خودم شرمنده شدم . میدونم این ماه پول تلفن که بیاد میخوام سرمو بکوبم به دیوار

همه ی اینا رو میدونم

ولی از تنهایی حوصلم سر رفته

چه قدر دلم میخواد یه همبازی داشتم و با هم میرفتیم برف بازی

ولی انگار زیادی قاطی دنیای آدم بزرگا شدم

ترسو شدم

شدم عین پیر زن ها

همش میترسم که نکنه مریض بشم

آخه دقیقا مثل پیرزن ها آسیب پذیر شدم

از ترس اینکه نکنه مریض بشم . از برف لذت نبردم

چرا اینجوری شدم؟

یعنی پیر شدم؟:-(


پ.ن: عکس دزدی است. از یه وبلاگ برداشتم که نمیدونم اسمش چی بود.. این هم یک نشانه ی پیری

۱ نظر:

ناشناس گفت...

پير نشدي عزيزم فقط دلت كوچيك شده
دل به دريا بزن كه دريا بس عميق و زيباست