۱۳۸۷ مهر ۲۲, دوشنبه

عادت می کنیم

میگن : ساکنان دریا پس از مدتی صدای امواج را نمیشنوند
چه تلخ است قصه ی عادت
میترسم از روزی که به یکدیگر عادت کنیم
میترسم از روزی که دیگر دست هایت جاذبه نداشته باشند
میترسم از روزی که آغوش جادویی ات دیگر گرم نباشد
میترسم از روزی که دیگر صدای همدیگر را نشنویم
میترسم از روزی که به یکدیگر عادت کنیم
میترسم آن روز دیگر دوستت نداشته باشم محبوب من
می ترسم


پ.ن: مدتیه این بلاگر شده بلای جون من ، باز نمیشه و نمیتونم وارد وبلاگم بشم ، نمیدونم به این به هم ریختگی بلاگستان ربط داره یا نه ؟ از بچه هایی که عضو بلاگر هستن لطفا بگن اونا هم این مشکلو دارن یا نه !

۴ نظر:

ناشناس گفت...

من هم همين مشكل را دارم از خانه ميتوانم وارد شوم اما از محل كار نه !!

ناشناس گفت...

نونوش خاتون! مشکل شما به بلاگر ربطی نداره احتمالا. خداوند می خواهد شما نان حلال بخورید! سر کار کار کنید یعنی!

یکی به من بگه به تو چه آخه خودتو نخود هر زولبیا بامیه ای می کنی!

ناشناس گفت...

فرزام جان لذت اینترنت بازی سر کار را نچشیدی که اینگونه سخن میگویی D:

ناشناس گفت...

سلام
عادت :
دون خوان میگوید هر جانداری اسیر عادتهای خودش است به جز شکارچی که اسیر عادتهای شکار است. ساحر اما عادتی ندارد. خوش به حال ساحران؟!