۱۳۸۷ مرداد ۸, سه‌شنبه

رویای کودکی


بچه که بودم خیلی چیزها برایم مهم نبود و فقط به لذت بی حد تماشای پسر شجاع فکر میکردم

هیچ وقت فکر نکردم پدر پسر شجاع قبل از تولد او نامش چه بود؟

یا چرا پسر شجاع مادر نداشت؟ یا چرا همه ی پدر و مادر ها آنجا مجرد بودند؟

رویای کودکی من این بود که روزی بتوانم صفحه ی تلویزیون را بشکنم و دمی با پسر شجاع و خانم کوچولو بازی کنم

این که چند بار به پشت تی وی سرک کشیدم تا آنها را آن پشت بیابم خدا میداند دست آخر مطمئن شدم که آپشت خبری نیست و همه ی این اتفاقات داخل تی وی میفتد ولی جرات شکستن شیشه اش را نداشتم

شاید از ترس صدمه زدن به آنها که فکر میکردم اگر شیشه بشکند آنها دیگر توانایی حرف زدن ندارند

یا شاید هم به خاطر محتاط بودن همیشگی ام یود

در تمام این سالها همیشه منتظر پخش مجدد آن کارتون رویایی بودم ولی هیچ گاه این اتفاق نیفتاد و اکنون هم در میان تبلیغات اینترنتی چشمم به دنبالش است

ولی هنوز کسی به فکر فروش دی وی دی داستان های آن دهکده کم جمعیت نیفتاده است

گاهی دلم برای شیپورچی و دار و دسته اش هم تنگ میشود
گاهی دلم برای کودکی که دلمشغولی اش از دست دادن تماشای پسر شجاع بود نیز تنگ میشود

۴ نظر:

ناشناس گفت...

خیلی زیبا بود عزیزم من هم عاشق این کارتون بودم نمیدونی چقدر خوشحال شدم که عکسش را گذاشتی ممنون عزیزم

ناشناس گفت...

من توی یه سایت دیدم که دی وی دی اش رومی فروختن!
کمی سرچ کن پیدا می کنی!

Unknown گفت...

میشه ادرس اون سایت رو به من بدبد؟ ممنون میشم از لطفتون

ناشناس گفت...

سلام
ممنونم از نظر قشنگت و خوش حالم که از اتریش خوشتون اومده البته هنوز ادامه داره و منتظر شما هستم