۱۳۸۶ خرداد ۱۰, پنجشنبه


سلام

این روزها خیلی افسرده ام! شعر زیر نمیدونم از کیه ولی خیلی به حال من نزدیکه
کسی نیست که به من بگه اندکی صبر سحر نزدیک است
:


شب سردي است

، و من افسرده

.راه دوري است ، و پايي خسته.

تيرگي هست و چراغي مرده

.مي كنم ، تنها، از جاده عبور:دور ماندند ز من آدم ها.

سايه اي از سر ديوار گذشت ،غمي افزود مرا بر غم ها.

فكر تاريكي و اين ويراني بي خبر آمد تا با دل من قصه ها ساز كند پنهاني.

نيست رنگي كه بگويد با من اندكي صبر ، سحر نزديك است

:هردم اين بانگ برآرم از دل :واي ، اين شب چقدر تاريك است!

خنده اي كو كه به دل انگيزم؟

قطره اي كو كه به دريا ريزم؟

صخره اي كو كه بدان آويزم؟

مثل اين است كه شب نمناك است.

ديگران را هم غم هست به دل،

غم من ،

ليك، غمي غمناك است

هیچ نظری موجود نیست: