۱۳۸۶ خرداد ۱۵, سه‌شنبه

نفس عمیق

حالا بعد از یه سفر کوتاه 1 روزه میتونم بگم بهتر میتونم نفس بکشم و حال و روزم بهتر شده .بعد از گذراندن شبی در چادگان و خوابیدن در کمپ و لرزیدن تا صبح مثل سگ
تجربه ی نبودن بابا در این سفر و احتیاج هر لحظه ی من به بودنش و لمس اینکه هنوز خیلی بهش نیاز دارم
بودنش اعتماد و سروش امنیت و آرامش به من میده . چیزی که در غیبتش در این سفر احساس نکردم . گرچه سفر خوبی بود و برای فرار از ملال انگیز شدن زندگی و افتادن در دام روزمرگی بسیار موثر واقع شد ولی در این 24 ساعت بیشتر از همیشه دلم برای بابا تنگ بود حالا فهمیدم که هنوز خیلی به حمایتش نیاز دارم و استقلال خواستن حداقل در شرایط فعلی غلط زیادی کردنه
این سفر هرچی که نداشت فقط اینو داشت که بفهمم هموطنای اصفهانیم خیلی خسیسن و زیاد هم آدمای خوبی نیستن.

هیچ نظری موجود نیست: