۱۳۸۹ مرداد ۲۴, یکشنبه

من ِ 'مستقل از دنیای مجازی' ام آرزوست

همه چیز از ای‌میل شروع شد.. از همان روزی که لذت نوشتن نامه‌های پر از خط خوردگی را به حراج گذاشتم و انتظار شیرین آمدن پست‌چی را فروختم به هیچ.. از همان روزی که فریب ایموشن‌های یاهو را خوردم و شکلک‌کشیدن‌های دست و پا شکسته یادم رفت.. از همان روزی که تمام 'من' خلاصه شد در یک چراغ.. از همان روزی که لذت بوسه را دونقطه‌استار به تاراج برد و گرمی آغوش را آن آدمک زرد ِ بی‌خاصیت.. از همان روزی که فهمیدم می‌شود در میان انبوهی از بغض و اشک، دونقطه‌دی فرستاد.. از همان روزی که رقص صداها یادم رفت.. از همان روزی که دیگر نگاهی نماند برای فهماندن هزار حرف نگفته.. از همان روزی که آدم‌های ناب زندگی‌ام هماره بودند و هیچ نبودند.. همان روز بود که دل‌تنگی آمد و در دلم خانه کرد و ماندنی شد.من اسمش را می‌گذارم دل‌تنگیِ مستتر؛ چیزی شبیه همان ضمایر مستتر زبان عربی که هستند، بی‌آنکه دیده شوند. باید از یک‌چیزی که یک‌جای دیگر است بفهمی‌اش.. مثلا از آن لحظه‌ای که تمام تلاشت را می‌کنی تا دست دوستی را سفت ِ سفت بفشاری و نمی‌توانی! این چت‌ها و فیس‌بوک‌ها و ای‌میل‌ها، آمده بود تا آدم‌های دور را به هم نزدیک کند.. کجا اشتباه کردم که نزدیک‌ترین‌های زندگی‌ام این‌همه دور شده‌اند؟!

۸ نظر:

حمید گفت...

طبیعی و کلیشه ای و تکراریه ولی واقعیت محضه که هر چیزی هرچقدر هم تاپ باشه افراطش میشه شر...میشه دردسر...
نمیدونم کامنتایی که زمون اراده ات برای ترک نت برات گذاشته بودم رو یادت میاد یا نه...هنوزم حرفم همونه...تا جایی که زندگی عادیت رو از دست ندی خوبه...خیلی هم خوبه...به هزار و یک دلیل...ولی غیر از این میشه یه اعتیاد که گند میزنه به همه چی...
و صد البته تقصیر ما نیست که خیلی وقتا نمیتونیم اندازه اش رو نگه نداریم...انقدر گرفتاری هست که وقتی یه سوراخی به روی یه لحظه متفاوت باز میشه همچین روش کلید میکنیم که مزه اشو از بین میبریم!

حبیب گفت...

[گل][گل]دخبش

کیامهر گفت...

بعضی وقتها تنهایی ماا انقدر عمیقه
که ناچاریم دل ببندیم به دنیای مجازی
اما همه چی
حتی چیزای خوب و شیرین وقتی آدم رو به خودشون معتاد کنند
این احساس نیاز آدمو اذیت می کنه

کیامهر گفت...

تعابیرت در مورد دنیای مجازی عالی بود
هیچ وقت هیچ چیزی جای حس چشمم دوختن تو یک نگاه راپر نمی کنه
نه متن
نه عکس
نه وب کم
اما بد نیست گاهی بین یه عالمه اشک وبغض آه فرستادن دو نقطه
به جای لبخند

دخترآبان گفت...

چقد قشنگ گفتی مهسا ... وصف حال من بود ... اما خیلی خوبه که میشه وسط سیل درد دو نقطه دی گذاشت ... اگه این نبود که دیگه من مرده بودم ...

محبوب گفت...

ای ول مهسا .. چقدر خوب گفتی و دقیقا همینه... منم دلم گرفته از این دنیای غیر واقعی و همه اش سعی ام اینه که تا جایی که می تونم واقعیش کنم ... اما گاهی اونقدر کم میاری که می گی بابا بیخیال بهتر از هیچی که هست ؟

رضا قلی پور گفت...

مهسای عزیز
افتراق ذات مدرنیته است...ولی هیچوقت برای خندیدن به ریش مدرنیته دیر نیست....گهگاهی نامه هایی دستی بنویس و به رسم قدیم پست کن...وقتی جوابش بیاید شیرین ترین لذتها را درک می کنی....شاد باشی .

celasor گفت...

این خیلی بده. ولی متاسفانه توی زندگی همه ی ما ها این جور مسائل نفوذ کرده و کاریش هم نمیشه کرد.