۱۳۸۸ اسفند ۱, شنبه

سرم را دلا میکردم و سطحش را با نک انگشتانم سریع میمالیدم که پف موهایم بیشتر شود تا زاویه شکسته‌ی گونه‌هایم لای انبوه موها خودشان را کامل به رخ چشمهایش بکشند. پتو را کمی کنار میزد و اشاره میکرد که بیا این زیر و من با تمام زنانگی‌ام خودم را سُر میدادم توی پهلویش و لبهایش را با مکث میبوسیدم. میگفت موهای بلند ِوحشیِ شانه نخورده‌یِ پف‌دار اغوایش میکند و شلختگی ذاتی موهای من برایش حیاتی‌ست. همین است که این عادت شانه نزدن موها الان سالهاست که در من باقیست و دائم فکر میکنم که لابد دوباره مردی، جایی، وقتی، دلش را به سیاهی وحشی موهایم میبازد

۱۶ نظر:

آلن گفت...

يا الله . يا الله.

(اينو گفتم که اگه سرتون لخته ، روسري سرتون کنين)

محبوب گفت...

دلم گرفت مهسا !
چرا یهو این همه غم ریخت تو دلم ، نمی دونم .
اما آشفتگی موهای شانه نخورده تان را عشق است جیگر !

ايرن گفت...

عالي بود...

نقشی گفت...

مشکوک می زنی مهسا
ایکون ادم متفکر
موهای وحشی و گونه های برجسته. جقدر قشنگ است آدم در کنار کسی احساس کند که زیبا و دوست داشتنی است.

رضا قلی پور گفت...

مهسای عزیز
حس زیبای نوشته های شما ، نمیدانم چرا مرغ خیالم را پر داد بین سیاه چادرهای عشایر لر کوهدشت....ولی گذشته از حس زیبای شما و مرغ خیال من و سیاه چادرهای عشایر ، گمان می کنم تاریخی ترین اشتباه خانمها اعتماد به گفته های آقایان باشد......شاد باشی .

ناشناس گفت...

توقف_____________-
سر بزنيد ...
با سپاس....م/ه
به سختي تونستم بيام
www.saz-dahani.blogfa.com987654

گارسیا گفت...

چه فایده از این دل باختن های 4 روزه...
یکی به عطر تن دل میبازه..یکی طرز نگاه..یکی هم موی شونه نخوده....
ای بابا...

... گفت...

الان من هم میخوام ؟ از همونا که صورتمو توی موهاش تکون بدم . من هم میخوامممممممممممم
خیلی حال و روز خوبی داشتم ... دیوانه ترم کردی .

نقشی گفت...

سلام مهسا نرفتم که.
فک کنم با این وضع آخر برنامه پنج ساله سوم بروم.
اگر ع
مرم کفاف دهد این نجاره در اتاق ها را نصب کند اتاق اپن نباشد. کمد هم داشته باشیم.
نه کولاژ اتاق را برات عکس نمی گذارم.
حمام طرح پطرس دیدنی تر است.!!
یادم باشد عکس بگیرم برات میل کنم ول خرجی های آقا را.

علی گفت...

دنبال خودشی یا لب تاپش؟

نقشی گفت...

مهسا مرسی جایش خیلی خالی است.
کامنت دیشبت خیلی خوشحالم کرد.

دخترآبان گفت...

عالی بود عالی ...

حمید گفت...

محشر بود مهسا...واقعا قشنگ بود...
عین یه نویسنده حرفه ای باتجربه نوشته بودیش...
به طرز عجیبی همون قدر که تلخ بود امیدوارانه هم بود...جدا لذت بردم...

Unknown گفت...

حمید جان خیلی دلم میخواست که نویسنده ی این متن من باشم
اما اگه دقت کنی این متن یه لینک از یه وبلاگ دیگست

ايرن گفت...

ممنون مهسا جان...ما هم دلمون تنگ شده براي خنده هاي بي نظيرت....عيد اگه اومدي تهران يه ندا بده همو ببينيم!

عالابایانا گفت...

سلام
مطالب جالبی داری دوست من
هرچی خواستم واسه مطلب اخرت کامنت بذارم نشد
تمام چیز هایی که گفتی رو با همه وجودم احساس کردم شاید روزی دیگر....
موفق باشی
[گل]
به منم سر بزن دوستم
عالابایانا