۱۳۸۸ شهریور ۱۹, پنجشنبه

کوچیک خونه

قرار گذاشته که امروز عصر بریم با هم بیرون خرید هاشو بکنه
بی حوصله ام و خواب آلود ، در عین بی حوصلگی قبول میکنم چون :
این روزهای آخر سنگین شده ، راه رفتن ، نفس کشیدن ، همه کاری براش سخت شده
رانندگی براش جزء سخت ترین کارهاست .
من باید رانندگی کنم ، به ماشینش وارد نیستم ، انگار دارم چشم بسته رانندگی میکنم ، بهش میگم توکل به خدا میرونم !!
4 قدم که راه میاد یهو دستش را روی شکمش میذاره و میگه فکر کنم داره به دنیا میاد ، من مسخره بازی راه میندازم و میگم آره الان به دنیا میاد بعد فردا روزنامه ها مینویسن زنی در فروشگاه زایمان کرد بعدشم باید اسمشو بزاریم رفاه
بیخودی کلی خرج میکنم ، چشمم که به این همه جنس میفته عین احمق ها خرید میکنم ،
دلم قار و قور میکنه ، گرسنم شده ، نزدیکای افطار ِ
هنوز توی فروشگاهیم که اذان میدن

اصرار میکنه که افطار باید بیای خونه ی ما ، میگم نه مامان منتظرمه
اصرار و اصرار ، از پس اصرار هاش بر نمیام و قبول میکنم
توی راهیم که موبایل من زنگ میخوره
میدونم که کسی با من کاری نداره ، پس حتمن مامانه که زنگ زده
بهش میگم گوشیه منو جواب بده
به مامان یه چیزایی میگه که بعدا میفهمم مامان گفته که منتظر من بودن و ....
توی خونه ی اونا با همسرش افطار میکنم
کلی میگیم و میخندیم
آخر شب برمیگردم خونه
مامان میپرسه که شام خوردی ؟
میگم : آره ، شما چی خوردین ؟
جواب میگیرم که بابا برای افطار من حلیم داغ و نون تازه گرفته بوده ، خودشون از همون حلیم خوردن
توجیه کنم اما ...
بشقاب میوه سر میز آمادست
مامان میگه : داری میری این بشقاب هم با خودت ببر ، برای تو میوه شسته بودم و من از ته دل احساس شرمندگی میکنم که تنهاشون گذاشتم !!!
عذاب وجدان و عذاب وجدان و عذاب وجدان
وقتی کوچیک خونه باشی باید توقعات همه رو پاسخ بدی .

۲۰ نظر:

پري ناز گفت...

دلم سوخت. كاش حداقل يه خبري ميدادي بهشون.

فرید صلواتی گفت...

در این زمانه چقدر نبودنش حس می شود. کاش که بودی

خلاف جهت عقربه های ساعت گفت...

جااااااااااااااان...
قدر باباتو بدون...
میگم تو هم مثه من ته تغاری ای نه؟
همه تحویلت میگیرن...
خیلی حال میده...

ناشناس گفت...

عاشق این روایت های روزمره ام

فرزام گفت...

بهت بر نخوره خدایی اش. می گم که بخندی. لرا یه مثل دارن می گه آدم سگ باشه کوچیک خونه نباشه.
نری بگی این فرزام چقد بیشعوره حالا!

زهرا باقري شاد گفت...

اتفاقا منم كوچيك خونه هستم . ثانيه هاي لذت بخش هم داره اين كوچكي خونه بودن.

رعنا گفت...

مرسی از یادآوریت در مورد پاورقی . خدایا من چقدر خنگ شدم

ایرن گفت...

تو رو خدا بیش تر حواست بهشون باشه...
حالا که ازشون دورم...می فهمم که چه قدر نسبت به مادرم بی محبت بودم....اما دوری راه و کار و گرفتاری های دیگه نمی ذاره مثل یه دختر مجرد به مادرم برسم..تا مجردی و تو اون خونه هواشونو داشته باش!

غزل خونه گفت...

سلام
حالا ما یه بچگی ای کردیم. شما به بزرگی خودتون ببخشید. جوونیم و نادون!!!

غزل خونه گفت...

قبلا هم گفته بودم که منم ته تغاری هستم. پس بدان و آگاه باش که کاملا درکت میکنم...

غزل خونه گفت...

پستهای قبلیت رو هم یکی یکی دارم میخونم و کامنت میذارم. خب تقصیر من چیه؟ نمیدونم آر اس اس وبلاگت چیه تا توی گوگل ریدرم وارد کنم و آپدیت هاتو بهم خب بده...

غزل خونه گفت...

و در آخر یک دستور به شیوه ی خودت:
حالا که آر اس اس بلاگ اسبات رو نمیدونی، بیا و یه لطفی در حق ما بکن. هر موقع آپدیت کردی، خودت با زبون خوش خبر بده...
وگرنه میدهیم جلادان دربار چشم هایتان را از کاسه در بیاورند!!!

ایرن گفت...

می بینم که مامانم و دادشمو رو در مطب دکتر رویت کردی.....

فرزام گفت...

من یه سال صنعتی شاهرود ریاضی کاربردی می خوندم.

نقش ونگار گفت...

سلام مهسا پستت را دیروز خواندم . آمدم برات بنویسم شد الان. همه از ادم توقع دارند. حتی یک بعد از ظهر مال خودت نیستی . من حق را به تو می دهم . حالا دیگه اجازه داری یک افطار را با دوستت باشی. خودت را سزرزنش نکن حالا یک روز به میل خودت بودی دیکه حاج خانم اینها هم دوتایی از مصاحبت هم در افطار لذت برده اند. بدونه مزاحم!!!
نقش و نگار

نقشی گفت...

مهسا فک کن کل پرشین بلاگ فیلتر شد!!
خصوصیت را با فیلتر شکن دیدم. نمی دانم پست بگذارم یا نه. برم وبلاگ نقش ونگار بنویسم . ان هم که نظراتش درست کار نمی کند .

papar گفت...

دلم واسه یک لحظه بودن باهاشون یک ذره شده. یاد افطارایی که با بد و بیراه براش حاظر می کردم یاد بگو مگو ها یاد هه خوب و بداش دیوونم کرده.
من از همه بیشتر عذاب وجدان دارم چون ولشون کردم به امان و خدا و راه دل خودم و گرفتم

ناشناس گفت...

سلام من عین همین نوشترو تو وب لاگ فانا چند وقت پیش خوندم.این یعنی چی؟ دزدیه؟ یه داستانه؟ من که گیج شدم.

Unknown گفت...

دوست ناشناس عزیز :
متاسفانه شما اسم و آدرسی از خودت باقی نذاشتی که بتونم خدمتتون برسم ولی باید عرض کنم که این خانم فانا یا آقای فانا رو من نمیشناسم متاسفانه و نمیدونم چرا ما پست هایی شبیه هم داریم . ممکنه ایشون هم دقیقا در وضعیتی دقیقا شبیه من باشن ؟ الله علم
ضمنا نوشته های من چیز خاصی نیست که بخواد قابل دزدی باشه
یه جور روزنگاره

ناشناس گفت...

سلام من اشکان هستم من نمیتونم به شما تهمت دزدی بزنم اما این پست شمارو دقیقا همین نوشترو تو وب لاگ خانم فانا خوندم اینکه شما نوشتید شاید فانا هم در وضعیتی شبیه شما باشه منظورتون اینه که اونم دقیقا قرار گذاشته که امروز عصر بریم با هم بیرون خرید هاشو بکنه
بی حوصله ام و خواب آلود ، در عین بی حوصلگی قبول میکنم چون :
این روزهای آخر سنگین شده ، راه رفتن ، نفس کشیدن ، همه کاری براش سخت شده
رانندگی براش جزء سخت ترین کارهاست .
من باید رانندگی کنم ، به ماشینش وارد نیستم ، انگار دارم چشم بسته رانندگی میکنم ، بهش میگم توکل به خدا میرونم !!
4 قدم که راه میاد یهو دستش را روی شکمش میذاره و میگه فکر کنم داره به دنیا میاد ، من مسخره بازی راه میندازم و میگم آره الان به دنیا میاد بعد فردا روزنامه ها مینویسن زنی در فروشگاه زایمان کرد بعدشم باید اسمشو بزاریم رفاه
بیخودی کلی خرج میکنم ، چشمم که به این همه جنس میفته عین احمق ها خرید میکنم ،
دلم قار و قور میکنه ، گرسنم شده ، نزدیکای افطار ِ
هنوز توی فروشگاهیم که اذان میدن

اصرار میکنه که افطار باید بیای خونه ی ما ، میگم نه مامان منتظرمه
اصرار و اصرار ، از پس اصرار هاش بر نمیام و قبول میکنم
توی راهیم که موبایل من زنگ میخوره
میدونم که کسی با من کاری نداره ، پس حتمن مامانه که زنگ زده
بهش میگم گوشیه منو جواب بده
به مامان یه چیزایی میگه که بعدا میفهمم مامان گفته که منتظر من بودن و ....
توی خونه ی اونا با همسرش افطار میکنم
کلی میگیم و میخندیم
آخر شب برمیگردم خونه
مامان میپرسه که شام خوردی ؟
میگم : آره ، شما چی خوردین ؟
جواب میگیرم که بابا برای افطار من حلیم داغ و نون تازه گرفته بوده ، خودشون از همون حلیم خوردن
توجیه کنم اما ...
بشقاب میوه سر میز آمادست
مامان میگه : داری میری این بشقاب هم با خودت ببر ، برای تو میوه شسته بودم و من از ته دل احساس شرمندگی میکنم که تنهاشون گذاشتم !!!
عذاب وجدان و عذاب وجدان و عذاب وجدان
وقتی کوچیک خونه باشی باید توقعات همه رو پاسخ بدی.
منظور شما اینه؟؟؟؟؟؟؟؟ اما فقط فرق شما و اون اینه که اون قبل شما این پست رو گذاشته یعنی شما شاید از اون دزدیدید به هر حال زشته آدم یه ملت رو سر کار بزارهو بگه اینرو خودم نوشتم و این اتفاقا واسه خودم افتاده تین آدرس فانا هست واسه اینکه حرفمو ثابت کنم و بگم دزدی کار زشتیه fanna.blogfa.com