داستان به اینجا هاش که میرسه خیلی غم انگیز میشه
برای منی که این قصه رو برای چندمین بار میخونم دیگه میفهمم که به آخرای ماجرا نزدیک شدیم
همه چیز از یه شب شروع شد. شبی که هردو از تنهایی به جایی پناه اورده بودیم .جایی که حالا بعد از چند سال میدونم جای خوبی نیست
جایی که قصه هاش همه اتفاقی شروع میشن و با تنهایی و خورد شدن من به پایان میرسن
مدتها من همدم تنهاییات بودم
حالا کی اومده و همدمت شده؟ کاش میدونستم
امشب برای چندمین شب به چراغ خاموشت نگاه کردم وقتی این چراغ خاموشه یه سرمای وحشتناک بدنمو میگیره
سرمایی که تا مغز استخونم نفوذ میکنه
وقتی اون نوشته ی سبز رنگ رو زیر اون چراغ میبینم قلبم درد میگیره , تند میزنه و دستام یخ میکنه
چون به حقیقت تلخ این قصه های تکراری پی میبرم: من برات تکراری شدم
کاش اینجا رو میخوندی و میفهمیدی
ای کاشششش
و این ای کاش های من تمومی نداره
۲ نظر:
salam mahsa jan...
khoubi?
...
mishe bishtar az in dastan vasam begi?
ghorbanat
alireza
تو اگر می دانستی
که چه زخمی دارد
که چه دردی دارد
خنجر از دست عزیزان خوردن
از من خسته نمی پرسیدی که چرا تنهایی
ارسال یک نظر