۱۳۸۹ دی ۲۱, سه‌شنبه

....

دارم خفه میشوم بین این دیوارهای سبز و قهوه ای
دلم میخواهد داد بزنم و اشک بریزم توی این ساختمان همیشه سایه
دلم میخواهد گوشی تلفن را بردارم و همه ی حرف هایم را به او بزنم
اما ......
من باید لال باشم
چون اینجا محل کارم است
چون من خانم فلانی هستم
چون خانم فلانی آدم جدی ای است
و خانم فلانی نمیتواند برای دل خودش هم که شده زار بزند و غصه هایش را بیرون بریزد
دارم خفه میشوم بین این دیوار ها .....

۷ نظر:

نقشی گفت...

سلام مهسای مهربا نم
واقعا . حالا چرا اینقدر عصبانی؟

نقشی گفت...

کامنت قبلی مال نقش ونگار فیلتر است.

ناشناس گفت...

نقشی http://naghshi.wordpress.comبرگشت.
نقش ونگار

حمید گفت...

ساختمان همیشه سایه...دلم گرفت...

توصیه میکنم اگه کارت یا محیط کارت یا آدمای دور و ورت آزارت میدن به عوض کردن کارت فکر کنی...میدونم اوضاع کار خیلی درب و داغونه ولی اگه انقدر آزارت میده بهتره حداقل تلاشتو برای بهتر شدنش انجام بدی...

هرچند میدونم که تلاش هم انرژی میخواد و گاهی آدم حتی نای تلاش کردن رو هم نداره...مضاف بر اینکه خیلی غمها با عوض کردن کار و حتی خونه و دوست تازه هم آروم نمیگیرن...نمونه اش اونایی که حتی بعد از ازدواج و عوض کردن شهر زندگیشون هم همچنان غمگینن...یه چیزایی هست تو خود آدم...اونایی رو باید عوض کرد...که خب...سخته دیگه...

رضا قلی پور گفت...

مهسای عزیز
خیلی چیز بدیه....منم تجربه اش کردم...بهت حق میدم که عصبانی بشی...ولی عصبانی نباش ، شاد باش .

مکث گفت...

خانم فلانی! من انقدر توی محل کارم گریه می کردم... دیگه همه عادت کرده بودند به گریه های من... خب بزن این خانم فلانی رو بشکن ..نزار کودک درونت رو اذیت کنه دختر.... و اما ازت ممنونم که در روز تولدم تنهام نگذاشتی و در مکث حضور داشتی.

حمید گفت...

شما نمیخواید آپدیت کنید!؟...حداقل فردا که از اون دیوارا خلاصی و خونه ای یه دستی به سر و گوش اینجا بکش!...