۱۳۸۶ دی ۱۰, دوشنبه

تبصره ی تولد



سلام

امروز 10 دی سال 1386 است

اومدم یه تبصره بزنم رو پستی که دیروز گذاشتم

دیروز کلی تبریک اینترنتی داشتم .مخصوصا بچه های کلوب

بعد هم یه هدیه ی فراموش نشدنی از شاعر عزیز استاد شایا تجلی که تو کلوب برام پیغام داده بودن و حسابی منو سوپرایز کردن

و دیگه یه اس ام اس خیلی زیبا هم گرفتم البته از کسی که اصلا فکرشو نمیکردم

خلاصه منو دلگرم کردن دوستان

شعر استاد تجلی و اس ام اس رو میزارم که شما هم ببینید

................................

ای همیشگی

دل به هیچ واژه ای نبسته ام

باز هم تویی

که می پرستمت

شب ِ تولد ِ توئه ، میلاد هر چی خاطره

روزی که غیر ممکنه ، هیجوری از یادم بره
...........................................

پری ناز برفی


دختر نازِ دی ماه ، حوای سیب وگندم
شیطنتِ گلِ سُرخ ، از بغض تا تبسم
همشونه با پرستو ، به این قفس پریدی
غزل غزل ترانه ، به قصه پر کشیدی


پریِ نازِ برفی ، عروسکِ زمستون
سکوتِ باغُ باغچه ، آوازِ باد و بارون
بی تو سکوتِ محضم ، نه واژه ای ، نه حرفی
دختر خوشگلِ دی ، عروس فصلِ برفی


وقتی که تو می خندی ،آب می شه بغض برفا
با تو طلایی میشه ،رنگ تموم حرفا
می خونی با سکوتت ، وقتی که حرفی داری
عروسک قشنگم ، تن پوش برفی داری


غرورِ آبیِ تو ، همرنگ آسمونه
نه ساده ای ، نه مغرور ، زلالی عاشقونه
برف و تگرگ و بارون ، سمفونیِ زمستون
می خوا باهات برقصه ، تنهاییِ خیابون


ازکتاب تولدت مبارک - شایا تجلی
http://i7.tinypic.com/6pu4i0p.jpg
..........
و اس ام اس خوشگلم هم این بود
آغاز فصل سرد ِ با گرمای وجود تو همیشه گرم و با حرارت . تولدت مبارک :-)

۱۳۸۶ دی ۹, یکشنبه

تولد


تولد تولد تولدم مبارک :-)

ورود خودم به 24 سالگی رو تبریک میگم و امید وارم خدا یه عقل درست و حسابی بهم بده
امروز حسابی ضایع شدم
آخه هیچکی از اول صبح بهم تبریک نگفت:-(
اولین نفر خودم بودم . دیشب رو موبایل واسه خودم یادداشت گذاشتم که سر ساعت 9 که ساعت تولدمه تبریک بیاد و آرزوی خوب کردم واسه سال آینده
سه تا پیام تبریک داشتم فقط
دو تا هم تلفن
مامانم یادش نبووووووووووووووووووووووددددددددددددددددد
هر بار که گوشیم زنگ میخورد میپریدم رو گوشی .به شوق این که یکی زنگ زده تبریک بگه
اما دریغغغغغغغغغغغغغغغغغ
ولی ناراحت نیستم
آخر سر خودم به همه دوستام پیغام دادم که تولدم مبارک
اونا هم بی معرفتی نکردن و هیچ به روی خودشون نیاوردن
خلاصه که حسابی ضایم کردن
پ.ن: عکس مربوط به 2 شب پیش است و چون شمع 3 نداشتیم همون شمعهای پارسال رو استفاده کردیم و یه دونه تکی اضافه کردیم که شد 22 سال و 1

۱۳۸۶ آذر ۳۰, جمعه

یلدا


یلداتون مبارک

قرار بود23 سال پیش ته تغاری خونه ی ما همچین شبی به دنیا بیاد و اسمش هم بزارن یلدا

ولی از اونجایی که هرچی بیشتر انتظارتو بکشن بیشتر دوستت دارن

منم یه 9 روزی دیر کردم که حسابی دلشون آب بشه

خلاصه این از داستان تفلد من

یه اس ام اس : یلدا به ما آموخت زندگی آنقدر کوتاه است که 1 دقیقه بیشتر با هم بودن را باید جشن گرفت

۱۳۸۶ آذر ۲۶, دوشنبه

ma ze yaran....

حالمان بد نیست غم کم می خوریم کم که نه! هر روز کم کم می خوریم
آب می خواهم، سرابم می دهند عشق می ورزم عذابم می دهند
خود نمیدانم کجا رفتم به خواب از چه بیدارم نکردی آفتاب؟؟
خنجری بر قلب بیمارم زدند بی گناهی بودم و دارم زدند
دشنه ای نامرد بر پشتم نشست از غم نامردمی پشتم شکست
سنگ را بستند و سگ آزاد شد یک شبه بیداد آمد داد شد
عشق آخر تیشه زد بر ریشه ام تیشه زد بر ریشه ی اندیشه ام
عشق اگر اینست مرتد می شوم خوب اگر اینست من بد می شوم
بس کن ای دل نابسامانی بس است کافرم دیگر مسلمانی بس است
در میان خلق سردرگم شدم عاقبت آلوده مردم شدم
بعد ازاین بابی کسی خو می کنم هر چه در دل داشتم رو می کنم
نیستم از مردم خجر بدست بت پرستم بت پرستم بت پرست
بت پرستم،بت پرستی کار ماست چشم مستی تحفه ی بازار ماست
درد می بارد چو لب تر می کنم طالعم شوم است باور می کنم
من که با دریا تلاطم کرده ام راه دریا را چرا گم کرده ام؟؟؟
قفل غم بر درب سلولم مزن! من خودم خوشباورم گولم مزن!
من نمی گویم که خاموشم مکن من نمی گویم فراموشم مکن
من نمی گویم که با من یار باش من نمی گویم مرا غم خوار باش
من نمی گویم،دگر گفتن بس است گفتن اما هیچ نشنفتن بس است
روزگارت باد شیرین! شاد باش دست کم یک شب تو هم فرهاد باش
آه! در شهر شما یاری نبود قصه هایم را خریداری نبود!!!
وای! رسم شهرتان بیداد بود شهرتان از خون ما آباد بود
از درو دیوارتان خون می چکد خون من،فرهاد،مجنون می چکد
خسته ام از قصه های شوم تان خسته از همدردی مسموم تان
اینهمه خنجر دل کس خون نشد این همه لیلی،کسی مجنون نشد
آسمان خالی شد از فریادتان بیستون در حسرت فرهادتان
کوه کندن گر نباشد پیشه ام بویی از فرهاد دارد تیشه ام
عشق از من دورو پایم لنگ بود قیمتش بسیار و دستم تنگ بود
گر نرفتم هر دو پایم خسته بود تیشه گر افتاد دستم بسته بود
هیچ کس دست مرا وا کرد؟ نه! فکر دست تنگ مارا کرد؟ نه!
هیچ کس از حال ما پرسید؟ نه! هیچ کس اندوه مارا دید؟ نه!
هیچ کس اشکی برای ما نریخت هر که با ما بود از ما می گریخت
چند روزی هست حالم دیدنیست حال من از این و آن پرسیدنیست
گاه بر روی زمین زل می زنم گاه بر حافظ تفاءل می زنم
حافظ دیوانه فالم را گرفت یک غزل آمد که حالم را گرفت:
ما زیاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود آنچه می پنداشتیم

۱۳۸۶ آذر ۱۷, شنبه

سفر ایستگاه

قطار می رود
تو می روی
تمام ایستگاه می رود
و من چه قدر ساده ام
که سال های سال
در انتظار تو
کنار این قطار رفته ایستاده ام
و هم چنان
به نرده های ایستگاه رفته
تکیه داده ام
قیصر امین پور

۱۳۸۶ مهر ۲۳, دوشنبه

دلتنگی به توان 1000

این روزا خیلی دلم تنگه
برای کی؟
برای چی؟
نمیدونم
روزی چند بار لیست شماره های توی موبایلمو بالا پایین میکنم ولی با هیچ کدوم نمیتونم حرف بزنم
اونایی هم که بهشون زنگ زدم ازشانس من جواب ندادن
نمیدونم از این دنبال گوش محرم گشتن به جایی میرسم یا نه
ساعتها انلاین میشم تا شاید اینجا یه همدل پیدا کنم
ولی بازم هیچ کس
دل تنگم
خیلی زیاد

۱۳۸۶ مهر ۲۲, یکشنبه

دلتنگی

چگونه از من دور میشوی
وقتی هنوز دلتنگی را از وجودم پاک نکردی؟
چگونه ؟
آن زمان که دستانم را میان دستانت میفشاری
آتشی از درون وجودم زبانه میکشد
و آوایی فریاد میزند
آیا تو میشنوی؟
او را میبینی؟
او تو را میخواند،
با هزاران هزار کلمه واژه ی آشنایی را فریاد میزند
میدانم که میدانی
میدانی چقدر دلم برایت تنگ میشود
وقتی با نگاهت مرا بدرقه میکنی.
میدانی چقدر تمنای گرمای دستانت را دارم.
میدانم روحت را به من میسپاری
وقتی کنارت هستم.
آن را از من دریغ مکن.
آغوشت ،
دستانت ،
نگاهت ،
حرم نفسهایت ،
هستی ام را از من مگیر.
دیگر برای گریستن تردید ندارم.
دلتنگی برای تو آنقدر وسیع است
که بهانه ی خوبیست
برای گریه های شبانه ام،
دستی بروی بالشتم که بکشی
خیسی اشک های دیشبم را حس میکنی.
میدانم که میدانی.
تو همه را میدانی.
تو از تمام نهان وجودم آگاهی.
میدانی که دروغگوی خوبی نیستم.
کاش میتوانستم کمی دروغ بگویم،
آنوقت دیگر وقتی به چشمانت نگاه میکردم اشکم سرازیر نمی شد،
آنوقت وقتی حالم را میپرسیدی
میتوانستم بگویم خوبم.

خیلی خوب

۱۳۸۶ مهر ۷, شنبه

مهريه


كمي دير شد
تا من تنبل به خودم بجنبم 7 روز گذشت
باز بوي ماه مهر

بوي ماه مدرسه

من هيچوقت اين ماه رو مخصوصا روزهاي اولشو دوست نداشتم ولي

امسال يه حس دلتنگي عجیبی بهم دست داده دلم ميخواد كلاس اولي بودم و تجربيات جديدي رو رقم ميزدم

ما امسال يه كلاس اولي داشتيم برادر زادم امسال كلاس اوليه

روز اول من همراهش رفتم. خدا ميدونه كه چه قدر خودمو كنترل كردم كه اشكام پايين نياد

خدا ميدونه برادر طفلكي من چه قدر دلش ميخواسته اين روزو ببينه

روزي كه نوگل زندگيش براي اولين بار قدم به عرصه ي علم و دانش ميزاره

نميدونم ، فقط رفتم كه شايد يك هزارم از نبودن باباشو براش پر كنم

براي اينكه سالها بعد به ياد بياره روز اول مدرسه گرچه پدر نداشتم ولي عمم به مدرسه ام اومد شايد من تونسته باشم يه ذره از بوي باباش رو براش زنده كنم ، نميدونم ، تو حكمت كاراي خدا ميمونم

عزيزم اميدوارم هميشه و در تمام مراحل زندكيت موفق باشي ، دختر قشنگ و دوست داشتنی ما

دلم براي كتاب ، دفترهاي نو تنگ شده براي مداد هاي نتراشيده ، براي لباس هاي اتو كشيده ي اول مهر ، براي نوشتن مشق هايي كه مال من هميشه به ساعت 10 ، 11 شب ميكشيد ....

چند بار از روي تصميم كبري نوشتم ولي هنوز هم تصميم كبري نگرفتم !!!

نميدونم چند بار از روي كوكب خانم نوشتم ولي هيجوقت به كدبانويي و پاكيزگي كوكب خانم نشدم !! شخصيت كوكب خانم منو یاد کارای مامانم میندازه

:

باز بوی دفتر
پاک کن ها ی سفید
ته مداد قرمز
باز هم مهر رسید
باز هم رج زدن حرف الف
باز هم دخترکی سر به هوا.دختری گیج که نامش کبراست.
و هزاران سال است
قول ها داده به خود
و گرفته تصمیم
که دگر بار کتاب خود را
باز جا نگذارد.شب به زیر باران
آن کتاب کهنه.همچنان خیس وچروکیده و باران زده است
باز هم سال دگر
باز پاییز دگر
باز تصمیم دگر
باز کوکب خانم
چند مهمان دارد
باز هم سفره رنگین پهن است
و کدام از ماها
در پس این همه سال...
حسرت خوردن از آن سفره کوکب خانم
همچنان با اونیست؟
خوش به حال عباس
خوش به حال کبری
خوش به حال حسنک
که همه دغدغه شان.
سفره ودفتر خیس است وصدای یک بز
خوش به حال همه شان
که زما جاماندند
همه کودک ماندند
ورسیدیم ما به سرابی که هم اکنون هستیم
وغم غربت ایام گذشته است که دایم با ماست
!!!!!!!

ياد اون مداد هاي سوسمار سبز رنگ به خير . من هنوزم يكي دو تا از اونا نگه داشتم خيلي از اون مداد ها خوشم مي امد ، وقتي باهاشون مينوشتم يه حس خوبي بهم دست ميداد . نكته ي جالب اين مداد ها اين بود كه به فارسي روشون نوشته شده بود "سوسمار الماني" هنوز نفهميدم الماني ها چرا به فارسي مينوشتن؟؟ ولي هركسي كه اون مداد ها رو توليد ميكرد دستش درد نكنه

ميليونها كودك با اون مداد ها با سواد شدن

۱۳۸۶ مهر ۳, سه‌شنبه

مرد سالاری


با اینکه اینهمه این کشور پیشرفت کرده و مثلا مردم درکشون بالا رفته ولی انگار این تفاوت گذاشتن بین زن و مرد نمیخواد درست بشه و دید مرد ها باز بشه

آخه تبعیض تا چه حد؟

پارسال همین موقع ها بود که یه فیلم شخصی (تاکید میکنم فیلم خصوصی) از یه خانوم که هنرپیشه ی سریال های تلویزیونی بود به دست یه عده ادم مریض پخش شد و من و شما متاسفانه به این قضیه بیشتر دامن زدیم تا جایی که فکر نمیکنم کسی باشه که این فیلم رو ندیده باشه و متاسفانه این مسئله تو کشور ما باب شد و دیگه از اون به بعد فیلم های خصوصی زیادی از هنرپیشه ها گرفته تا ورزشکاران و افراد معمولی بین مردم پخش شد . من چند وقت پیش فیلمی رو دیدم که منسوب به یکی از فوتبالیست های بسیار معروف این سرزمین بود . و این فیلم هم که به نظر می آمد به قصد اخاذی و به طور مخفیانه گرفته شده توسط یک عده هموطن از خدا بی خبر در بین عموم مردم از هر سن و طبقه ای که فکرشو بکنین انتشار پیدا کرده . حالا از اینکه این حرکت چه قدر زشت و عملی پست هست میگذرم و میخوام اینو بگم که اون دختر چون فیلمش پخش شد ممنوع التصویر شد و هزاران مشکل دیگه که من و شما ازش خبر نداریم براش پیش اومد ولی این آقای فوتبالیست ککش هم نگزیده و داره سر بلند و سر افراز واسه خودش زندگیشو میکنه . اتفاقا همین دیروز تو تلویزیون دیدم که یه خبرنگار داشت باهاش مصاحبه میکرد . آخه چرا؟؟؟؟؟

دوستان من واقعا چرا این دو تا آدم که اتفاقی کاملا مشابه براشون افتاده سرنوشت و آیندشون تا این اندازه با هم فرق میکنه؟

مگه اون دختر حق حیات نداره ؟

آخه تا کی مرد سالاری ؟ تا کی میخواید حق زن ها رو پایمال کنید؟

خواهش میکنم به خودتون بیاید و کمی به این مسئله فکر کنید

۱۳۸۶ مهر ۲, دوشنبه

donya

دنیا مانند پژواك اعمال و خواستهای ماست. اگر به جهان بگویی: ”سهم منو بده...“ دنیا مانند پژواكی كه از كوه برمی گردد، به تو خواهد گفت: ”سهم منو بده....“ و تو در كشمكش با دنیا دچار جنگ اعصاب می شوی. اما اگر به دنیا بگویی: ”چه خدمتی برایتان انجام دهم؟...“ دنیا هم بتو خواهد گفت: ”چه خدمتی برایتان انجام دهم؟...“!!

از دکتر وین دایر

۱۳۸۶ شهریور ۲۰, سه‌شنبه


مانده ام در کوچه های بی کسی

سنگ قبرم را نمی سازد کسی

مردم و خاکسترم را باد برد

بهترین یارم مرا از یاد برد



این شعرو یه جا خوندم خوشم اومد آخه خیلی وصف حال منه :-(

۱۳۸۶ شهریور ۱, پنجشنبه

قصه ی تلخ

داستان به اینجا هاش که میرسه خیلی غم انگیز میشه
برای منی که این قصه رو برای چندمین بار میخونم دیگه میفهمم که به آخرای ماجرا نزدیک شدیم
همه چیز از یه شب شروع شد. شبی که هردو از تنهایی به جایی پناه اورده بودیم .جایی که حالا بعد از چند سال میدونم جای خوبی نیست
جایی که قصه هاش همه اتفاقی شروع میشن و با تنهایی و خورد شدن من به پایان میرسن
مدتها من همدم تنهاییات بودم
حالا کی اومده و همدمت شده؟ کاش میدونستم
امشب برای چندمین شب به چراغ خاموشت نگاه کردم وقتی این چراغ خاموشه یه سرمای وحشتناک بدنمو میگیره
سرمایی که تا مغز استخونم نفوذ میکنه
وقتی اون نوشته ی سبز رنگ رو زیر اون چراغ میبینم قلبم درد میگیره , تند میزنه و دستام یخ میکنه
چون به حقیقت تلخ این قصه های تکراری پی میبرم: من برات تکراری شدم
کاش اینجا رو میخوندی و میفهمیدی
ای کاشششش
و این ای کاش های من تمومی نداره

۱۳۸۶ مرداد ۶, شنبه

پدر

او هیچوقت به من نگفت چه جوری زندگی کنم..بلکه زندگی کرد و اجازه داد که با نظاره کردن او . زندگی کردن را از او بیاموزم

تولد حضرت علی شاید بهانه ای باشد که از تو بنویسم

اولین معلم زندگیم

ممنونم که به من وجود بخشیدی و راه درست زندگی کردن رو بهم آموختی

ای عزیز ترین

ممنونم که منو با همه ی کمی ها و کاستی ها قبولم داری و هنوزم برات همون مهسا کوچولو هستم

ای بهترین حامی و پشتوانه

ممنونم که در همه لحظات و دقایق در کنارم بودی و هستی و همایتم میکنی

ای اولین مرد برای من

(number one)
ممنونم ازت
برای پدری که تو هستی و برای پدری که در طی این مدت بوده ای

اگه من فرصت انتخاب داشتم

باز تو را به عنوان پدر انتخاب میکردم
منو ببخش
برای دردسرهایی که برات درست کردم و برای فرصت هایی که به خاطر من از دست دادی

تو هیچگاه از ناملایمات زندگی فرار نکردی در عوض به من امید دادی که بتونم. با مشکلاتم روبرو بشم

از تو سپاسگزارم برای پایداری و استقامتت

و برای ایمان و اعتقادی که به من ارزانی داشتی
ممنونم برای تمام عشقی که به من ابراز کردی
و این همون عشقی است که من اکنون دارم به سوی تو روانه میکنم
دوستت دارم

۱۳۸۶ تیر ۱۶, شنبه

رنگین پوست


سلام


یکی از دوستانم برام ایمیلی فرستاده بود که توش مطلب زیر نوشته شده بود . این متن خیلی منو به فکر واداشت شما هم بخونین و نظراتتون رو برام بگین و اما مطلب


:


اين شعر توسط يک بچه آفريقايي نوشته شده و استدلال شگفت انگيزي داره


وقتي به دنيا ميام، سياهم، وقتي بزرگ ميشم، سياهم، وقتي ميرم زير آفتاب، سياهم، وقتي مي ترسم، سياهم، وقتي مريض ميشم، سياهم، وقتي مي ميرم، هنوزم سياهم


و تو، آدم سفيد، وقتي به دنيا مياي، صورتي اي، وقتي بزرگ ميشي، سفيدي، وقتي ميري زير آفتاب، قرمزي، وقتي سردت ميشه، آبي اي، وقتي مي ترسي، زردي، وقتي مريض ميشي، سبزي، و وقتي مي ميري، خاکستري اي


و تو به من ميگي رنگين پوست!!!!


پسرک

سلام دوستان نظرتون در مورد دیدگاه این پسر بچه چیه؟
روزی یک مرد ثروتمند پسرك خود را به روستایی برد تا به او نشان دهد چقدر مردمی که در آنجا زندگی می کنند فقیر هستند آنها یک شبانه روز در خانه محقر یک روستائی به سربردند
در راه بازگشت مرد از پسرش پرسید
این سفر را چگونه دیدی؟
پسر پاسخ داد: عالی بود پدر
پدر پرسید: آیا به زندگی آنها توجه کردی؟
پسر پاسخ داد: در مورد آن بسیار فكر كردم
و پدر پرسید: پسرم، از این سفر چه آموختی؟
پسر کمی تامل كرد و با آرامی گفت: «دریافتم، اگر در حیاط ما یک جوی است اما آنها رودخانه ای دارند که نهایت ندارد، اگرما در حیاطمان فانوسهای تزئینی داریم اماآنها ستارگان درخشان را دارند، اگرحیاط ما به دیوار محدود است ،اما باغ آنها بی انتهاست
زبان پدر بند آمده بود
در پایان پسر گفت: پدر متشكرم، شما به من نشان دادی كه ما حقیقتاً فقیر و ناتوان هستیم، خصوصاً به این خاطر كه ما با چنین افراد ثروتمندی دوستی و معاشرت نداریم

۱۳۸۶ تیر ۶, چهارشنبه

مادر

تقديم به مادرم و همه ي مادران دنيا
كودكی كه آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید:می گویند كه فردا مرا به زمین می فرستی اما من به این
كوچكی و ناتوانی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم؟؟
خداوند پاسخ داد : از میان فرشتگان بیشمارم یكی را برای تو در نظر گرفته ام
او در انتظار توست و حامی ومراقب تو خواهد بود
كودك همچنان مردد و ادامه داداما اینجا در بهشت من جز خندیدن و آواز و شادی كاری ندارم
خداوند لبخند زد :فرشته ی تو برایت آواز خواهد خواند وهر روز به تو لبخند خواهد زد تو عشق اورا احساس خواهی كرد و شاد خواهی بود
.كودك ادامه داد : من چطور می توانم بفهمم كه مردم چه می گویند در حالیكه زبان آنها را نمی دانم
خداوند او را نوازش كرد و گفت : فرشته ی تو زیباترین وشیرین ترین واژه هایی را كه ممكن است بشنوی درگوش تو زمزمه خواهد كرد و بادقت و صبوری به تو یاد خواهدداد كه چگونه صحبت كنی
.كودك با ناراحتی گفت:اما اگر بخواهم با تو صحبت كنم چه كنم؟؟
و خدا برای این سئوال هم پاسخی داشت؟
"فرشته ات دستهای تو را در كنار هم قرار خواهد داد و به تو می آموزد كه چگونه دعا كنی
."كودك سرش را برگرداند و پرسید : شنیده ام كه در زمین انسانهای بد هم زندگی می كنند. چه كسی از من محافظت خواهد كرد؟؟
خدا گفت :فرشته ات از تو محافظت خواهد كرد حتی اگر به قیمت جانش تمام شود
كودك با نگرانی ادامه داد :اما من همیشه به این دلیل كه نمی توانم تو را ببینم غمگین خواهم بود
خداوند لبخند زد و گفت :فرشته ات همیشه درباره من با تو صحبت خواهد كرد
اگرچه من همیشه در كنار تو هستم
در آن هنگام بهشت آرام بود- اما صداهایی از زمین به گوش می رسید
كودك می دانست كه بزودی باید سفر خود را آغاز كند
پس سوال آخر را به آرامی از خداوند پرسید : خدایا اگر باید هم اكنون به دنیا بروم لا اقل نام فرشته ام را به من بگو
خداوند او رانوازش كرد و پاسخ داد
نام فرشته ات اهمیتی ندارد
ولی می توانی او را "مادر" صدا كنی

۱۳۸۶ خرداد ۲۱, دوشنبه

یه کسی

شاید یه کسی برای اینکه شبا خواب تو رو ببینه به خدا التماس میکنه . شاید یه کسی به محض دیدن تو دستاش یخ بزنه و تپش قلبش مرتب بیشتر بشه .. مطمئن باش یه کسی شبا به خاطر تو توی یه دریا از اشک میخوابه و تو اونو نمیبینی
یه روزی من اینو برای یه دوست که خیلی احساس دلتنگی میکرد فرستادم .اونموقع فکر میکردم میفهمه اونی که به خاطرش در دریایی از اشک میخوابه منم . ولی اون هیچوقت نفهمید
چرا بازیه روزگار این طوریه؟؟

۱۳۸۶ خرداد ۱۵, سه‌شنبه

نفس عمیق

حالا بعد از یه سفر کوتاه 1 روزه میتونم بگم بهتر میتونم نفس بکشم و حال و روزم بهتر شده .بعد از گذراندن شبی در چادگان و خوابیدن در کمپ و لرزیدن تا صبح مثل سگ
تجربه ی نبودن بابا در این سفر و احتیاج هر لحظه ی من به بودنش و لمس اینکه هنوز خیلی بهش نیاز دارم
بودنش اعتماد و سروش امنیت و آرامش به من میده . چیزی که در غیبتش در این سفر احساس نکردم . گرچه سفر خوبی بود و برای فرار از ملال انگیز شدن زندگی و افتادن در دام روزمرگی بسیار موثر واقع شد ولی در این 24 ساعت بیشتر از همیشه دلم برای بابا تنگ بود حالا فهمیدم که هنوز خیلی به حمایتش نیاز دارم و استقلال خواستن حداقل در شرایط فعلی غلط زیادی کردنه
این سفر هرچی که نداشت فقط اینو داشت که بفهمم هموطنای اصفهانیم خیلی خسیسن و زیاد هم آدمای خوبی نیستن.

۱۳۸۶ خرداد ۱۰, پنجشنبه


سلام

این روزها خیلی افسرده ام! شعر زیر نمیدونم از کیه ولی خیلی به حال من نزدیکه
کسی نیست که به من بگه اندکی صبر سحر نزدیک است
:


شب سردي است

، و من افسرده

.راه دوري است ، و پايي خسته.

تيرگي هست و چراغي مرده

.مي كنم ، تنها، از جاده عبور:دور ماندند ز من آدم ها.

سايه اي از سر ديوار گذشت ،غمي افزود مرا بر غم ها.

فكر تاريكي و اين ويراني بي خبر آمد تا با دل من قصه ها ساز كند پنهاني.

نيست رنگي كه بگويد با من اندكي صبر ، سحر نزديك است

:هردم اين بانگ برآرم از دل :واي ، اين شب چقدر تاريك است!

خنده اي كو كه به دل انگيزم؟

قطره اي كو كه به دريا ريزم؟

صخره اي كو كه بدان آويزم؟

مثل اين است كه شب نمناك است.

ديگران را هم غم هست به دل،

غم من ،

ليك، غمي غمناك است

خدا قول نداده



چیزهایی که خدا قول داده و نداده

خدا قول نداده آسمون همیشه آبی باشه و باغ ها پوشیده از گل
قول نداده زندگی همیشه به كامت باشه
خدا روزهای بی غصه و شادی های بدون غم و سلامت بدون درد رو هم قول نداده
خدا ساحل بی طوفان، آفتاب بی بارون و خنده های همیشگی رو قول نداده
خدا قول نداده که تو رنج و وسوسه و اندوه رو تجربه نكنی
خدا جاده های آسون و هموار، سفرهای بی معطلی رو قول نداده
قول نداده کوه ها بدون صخره باشن و شیب نداشته باشن
رود خونه ها گل آلود و عمیق نباشن
قول داده ؟
ولی خدا رسیدن یه روز خوب رو قول داده
خدا روزی روزانه ، استراحت بعد از هركار سخت و کمک تو كارها و عشق جاودان رو قول داده .
عجب روزی می شه اون روز
پس ناملایمات زندگی رو شکر بگو و فقط از خودش کمک بگیر که اوجاودانه است و بس
ناامیدی مثل جاده ای پر دست اندازه که از سرعت کم می کنه
اما همین دست انداز نوید یه جاده صاف و وسیع رو بهت می ده
زیاد تو دست انداز نمون
وقتی حس کردی به اون چیزی كه می خواستی نرسیدی خدا رو شکر کن
چون اون می خواد تو یه زمان مناسب تر غافلگیرت کنه و یه چیزی فراتر از خواسته الانت بهت بده یادت باشه تو نمی تونی كسی رو به زور عاشق خودت کنی
پس تنها كاری که می تونی بكنی اینه که شخصی دوست داشتنی باشی و در نظر مردم باارزش و شریف جلوه کنی

۱۳۸۶ خرداد ۶, یکشنبه

زن


زن عشق می كارد و كینه درو می كند

دیه اش نصف دیه توست و مجازات زنایش با تو برابر

می تواند تنها یك همسر داشته باشد و تو مختار به داشتن چهار همسرهستی...

برای ازدواجش ــ در هر سنی ـ اجازه ولی لازم است و تو هر زمانی بخواهی به لطف قانونگذار می توانی ازدواج كنی!

در محبسی به نام بكارت زندانی است

و اوازتوکتک میخورد و تو محاكمه نمی شوی

او می زاید و تو برای فرزندش نام انتخاب می كنی

او درد می كشد و تو نگرانی كه كودك دختر نباشد.

او بی خوابی می كشد و تو خواب حوریان بهشتی را می بینی

او مادر می شود و همه جا می پرسند نام پدر....

و هر روز او متولد میشود؛عاشق می شود؛مادر می شود؛پیر می شودو میمیرد

وقرن هاست كه او؛ عشق می كارد و كینه درو می كند

چرا كه در چین و شیارهای صورت مردش به جای گذشت زمان جوانی بر باد رفته اش را می بیند

و در قدم های لرزان مردش؛

گام های شتابزده جوانی برای رفتن

و درد های منقطع قلب مرد؛سینه ای را به یاد می اورد كه تهی از دل بوده

و پیری مرد رفتن و فقط رفتن را در دل او زنده می كند...

و اینها همه كینه است كه كاشته می شود در قلب مالامال از درد

۱۳۸۶ خرداد ۵, شنبه

دلتنگی



چه قدر دوست داشتم تمام دلتنگي هاي اين روز ها را با كسي تقسيم مي كردم ،


و يا كسي بود براي گوش دادن و درد دل كردن ، بماند كه آنقدر فاصله زياد شده كه هرچه فرياد مي زنم گويا صدايم را نه تو مي شنوي و نه هيچ كس ديگر

۱۳۸۶ خرداد ۴, جمعه

سلام
بالاخره خودمو راضی کردم و وبلاگ دار شدم
هنوز نمیدونم وبلاگم در چه ضمینه ای خواهد بود فعلا که از هر دری مینویسم
در ضمن ممکنه من متنهایی رو اینجا بزارم که کپی هستن . بنابر این کسی شکایت نکنه

اولین


می روم خوش به سبکبالی باد

همه ذرات وجودم آزاد

همه ذرات وجودم فریاد